- 20 ژانویه 1965 – فینیکس، آریزونا
- 0120-65
- 1 ساعت و 50 دقیقه
بیایید لحظهای برای دعا ایستاده بمانیم. چند نفر در اینجا خواستهای در دل خود دارند، و حس میکنند که خدا در این نشست کار خاصی برای شما انجام خواهد داد؟ حال سرهای خود را برای او خم کنیم.
پدر آسمانی! ما این امتیاز و حق را داریم که اینجا در نام عیسی خداوند گردهم بیاییم، در یک کشور آزاد که میتوانیم تو را بر اساس ندای وجدانمان پرستش کنیم. و ای پدر! دعا میکنیم که این برای مدت طولانی برقرار باشد. و اکنون از امتیاز عالی که در اختیار داریم، استفاده میکنیم. باشد که تمام قلبمان را امشب در این جلسه برای پرستش تو قرار دهیم، تا گفته شود: “خدا امشب در میان ما بود و قومش را برکت میداد.” هر جان گمشدهای را که امشب در اینجاست، نجات بده، ای خداوند! و هر که از ایمان برگشته است، باشد که به خانه خدا بازگردد. من برای شفای همهی بیماران دعا میکنم، باشد که ناتوان راه رفته، کور ببیند و کر بشنود، جلال و پرستش به عیسی مسیح در قومش داده شود. باشد که این جلسه برای مدت طولانی به یاد سپرده شود، خداوند! چون ما دور هم گرد آمدهایم و این برکات را در نام عیسی مسیح میطلبیم. آمین!
بنشینید.
هر وقت که به مسافرخانهی رامادا میآیم، همیشه به نوعی حس میکنم به خانه برگشتهام، چون دفعات زیادی اینجا بودهام – تا جاییکه فکر کنم آنها من را میشناسند. از این بابت خوشحالم، چون مردم خوبی را در این مسافرخانه رامادا پیدا کردم. شعبهی آنها در شهر توسان و در اینجا خیلی نسبت به ما مهربان هستند و به ما اجازهی برگزاری جلسات میدهند. مدت زمان نه چندان دور، یک جلسه در مسافرخانهی رامادا داشتم و مدیر آنجا حتی اجازه نمیداد اجاره ساختمان را پرداخت کنم. این خیلی زیباست. زمانیکه از ایالتها عبور میکنم اینها را به یاد میآورم، کسانی که نسبت به خانواداهی خدا نیکویی میکنند.
حال ما از یکشنبه شب، یا یکشنبه بعدازظهر اوقات عالی را در خداوند داشتیم، حداقل برای من که چنین بود. من اوقات عالی را در اینجا داشتم و از برکات او و مشارکت روحالقدس به همراه قومش لذت بردم.
دوست دارم یاد آوری کنم که ما با هم خدا را میپرستیم. زمانیکه شما پسر و دختر خدا میشوید، شما یک خصوصیت از خدا هستید، بخشی از خدا. خدا در شماست و اگر اجازه دهید، ارادهاش را به انجام میرساند.
بنابراین امشب امیدوارم همهی مسائل روزهای گذشتهی خود را فراموش کرده، همه چیز را کنار گذاشته و قلب خود را درست در این جلسه قرار دهید؛ نه تنها امشب، بلکه همچنین در جلسهی بعدی پیش رو. بدون شک نمایندگان گردهم آمدهاند. افراد زیادی را بر روی صحنه میبینم که برای نشستی که فردا شروع میشود، گردهم میآیند. و از مردمی که برای جلسهی احیایی که هم اکنون شروع شده، اینجا هستند؛ خواهش میکنم که اگر ممکن است، برای کنوانسیون فردا آنطرف بمانید. چند سخنران خوب را فهرست کردهایم. یکی از برادران نتوانست بیاید، و اما بسیاری در اینجا خواهند بود و جای او را پر خواهند کرد. من خود میخواهم در این نشست کامل باشم و از این مشارکت لذت ببرم.
میدانید، ما بعنوان خادم به این بالا میآییم و صحبت میکنیم و همیشه هرآنچه در ما قرار دارد را به مردم میدهیم. یک بار دربارهی موضوعی صحبت کردم، آنجا که عیسی گفت: “سوسنهای چمن را بنگرید چگونه نمو میکنند و حال آنکه نه زحمت میکشند و نه میریسند، اما به شما میگویم که سلیمان با همهی جلالش مثل یکی از اینها پوشیده نبود.” و من فهمیدم، سوسن باید رشد کند، روز و شب، بچرخد، زحمت بکشد و خود را در معرض نور قرار دهد. اما خودش از این کار برکتی دریافت نمیکند. او خودش را باز میکند و، و شخص رهگذر عطر آن را استشمام میکند. زنبور درست از قلبش عسل را میگیرد. او تمام چیزهایی را که با زحمت جمع کرده بود، میدهد. و من پیغامم را «آقای کشیش سوسن» نامگذاری میکنم، این به نوعی عنوان عجیبی است.
اما، اما همینطور است، خادمین خود را به مردم عرضه میکنند و نشستن و گوش دادن بقیه خوب است. مانند گرم شدن کنار آتش، ما دوست داریم زیر شعلههای آتش یکدیگر بنشینیم و قلبمان را با انجیلی که برادرانمان برای مردم موعظه میکنند، گرم کنیم. من بابت فرصت انجام این کار سپاسگزار هستم. حال امشب اطمینان دارم…
بیلی به من گفت که تمام کارتهای دعا را پخش کرده است. و اگر میخواستیم هم نمیتوانستیم این بالا یک صف دعا داشته باشیم. میبینید، باید از این مسیر دور زده، از یک راهرو تاریک گذر کرده و از این سمت بالا بیایید. به همه چیز برخورد میکنید تا به این بالا بیایید. این کار برای بیماران و افراد ناتوان بسیار سخت است.
اما نمیدانیم که خداوندمان چه خواهد کرد. ممکن است او امشب درست در میان ما بیاید و، و همهی افرادی را که اینجا هستند،از بیماریها شفا دهد. آه، من دیدن این اتفاق را به تمامی صفهای دعایی که در زندگیام دیدهام، ترجیح میدهم؛ تا فقط، فقط حاکمیت او را در میان فرزندان مطیعش ببینم. همیشه این را دوست دارم.
معمولاً، اگر هر تماس شخصی با خادم داشته باشید، مانند دستگذاری، ممکن است، فکر نمیکنم افراد زیادی این کار بکنند، خوب، ممکن است آنها بگویند: “فلان خادم بر من دستگذاری کرد، و جلال بر خدا!” سپس این باعث میشود مردم به آن خادم نظر کنند.
اما اگر ممکن باشد که فقط اینجا بایستید، کلام را موعظه کنید و اجازه دهید روحالقدس همه را شفا دهد، آنگاه فقط فیض خدا در کار خواهد بود. سپس خدا تمام شکر و جلال را مییابد و هیچ جای شکی برای کسی باقی نمیماند. به همین دلیل است که من افراد زیادی را نمیپذیرم، مگر اینکه… حال، دیشب، سعی کردیم تا آنجا که میتوانیم برای تعداد بیشتری دعا کنیم. اما دستگذاری…
و معمولاً… فقط امشب… باشد تا روحالقدس به میان ما بیاید، خود را آشکار ساخته و در میان ما خود را بشناساند. و سپس فکر میکنم، این واقعی است، او میتواند در حاکمیت خود این عمل را انجام دهد. حال من نمیتوانم بگویم: “آن مرد، یا این زن، یا آن بچه.” میبینید. روحالقدس در ساختمان حرکت میکند و با هرکه بخواهد صحبت میکند. میبینید، این انتخاب آزاد اوست. این معرفت ایجاد میکند، چون این وعدهی خداست و این معرفت حاکمیت خدا و همچنین حضور او را اینجا به میان ما میآورد. ما باید آن را دیده و شاد باشیم. و صرفنظر از…
شما میگویید: “خوب، دستم فلج بود. دیشب آنجا بودم. من، من بهتر نشدم.” این هیچ ربطی به این موضوع ندارد. این برای شما کاری تمام شده است. شما دیگر به دست خود نگاه نمیکنید، شما به وعدهی او نگاه میکنید. میبینید. و از این رو شما نمیتوانید بگویید: “خوب، برادر چنین و چنان، دعای ایمان را نکردم، یا چنین و چنان.” حضور خداوند است که به شما ایمان داد، میبینید، و سپس او کلامش را فرستاد و ایشان را شفا داد.
حال، دیشب بار دیگر قولی را که دادم، نگه نداشتم. امشب حتماً سعی خواهم کرد به قولی که دادم، عمل کنم؛ اگر بتوانم. و حال شخصی گفت: “شما دیشب بر روی متن خود نایستادید.” نه، نایستادم؛ چون، دلیلش را به شما میگویم. قصد داشتم درمورد یک موضوعی موعظه کنم، حال فراموش کردم، پیغام «خدا در رحمت غنی است».
و سعی داشتم توضیح دهم که چطور پولس در آنجا صحبت کرد و گفت، یک بار «ما در گذشته» و بار دیگر «خدا ما را که در خطایا و گناهان مرده بودیم، زنده گردانید». حال، میبینید، قبل از اینکه چیزی زنده شود، باید چیزی آنجا وجود داشته باشد که بتوان بوسیلهی آن زنده شد. درست است.
بنابراین، میبینید، اگر شما در پیشدانی خدا قرار داشتید، پس شما بخشی از خدا میشوید. و تنها راهی که شما میتوانید پسر یا دختر خدا شوید، این است که بخشی از خدا شوید. خدا بدون شما کامل نیست. باید چنین باشد. درست است، چون تنها یک منبع حیات ابدی وجود دارد و آن خداست، چراکه شما از ابتدا یک خصوصیت در ذهن او بودید. و چون او در ابتدا به شما فکر کرد، این باعث آن کشش خفیف به سمت او میشود. این چیزی است که باید زنده شود. برخی از آنها هرگز زنده نمیشوند؛ آنها آن را ندارند، تمام.
درست همانطور که اگر یک دانهی ذرت را زیر خاک بگذارید، دانهای که فاقد… هرچقدر هم که آن دانه زیبا باشد، اگر ریشهی حیات را در خود نداشته باشد، هرگز زنده نمیشود. نخست باید ریشهی حیات آنجا باشد.
و من داستان کوتاهی درمورد عقاب داشتم، عقابی که با مرغها و جوجهها راه میرفت، چون آنجا از تخم درآمده و به دنیا آمده بود، اما هرگز حس آن جوجهها را نداشت. و میدانید، زمانیکه مادرش آمد و سر و صدا کرد، صدای او برایش ناخوشایند بود، چون، به یاد داشته باشید که او از ابتدا یک عقاب بود. او فقط باید خودش و جایگاهش را پیدا میکرد.
هر ایمانداری نیز چنین است. شما برای این دنیا متولد نشدهاید. شما در صورت خدا آفریده شدهاید تا پسر خدا باشید. شما به حیاط مملو از جوجهی آن بیرون تعلق ندارید. شما یک عقاب هستید.
و میدانید، من به موضوع «عقاب» پرداختم و آنقدر پیش رفتم که دیگر نمیتوانستم پایم را روی زمین بگذارم، بنابراین… خیلی طول کشید و سپس فراموش کردم که متن موعظه چه بود. و یادداشتها و چیزهای دیگر را گم کرده بودم. زمان زیادی داشتم. اما ماجرا از این قرار است، تقصیر آن «عقاب» است.
حال باشد که آن عقاب، خدا، میدانید، خدا انبیای خود را به عقاب تشبیه میکند. و خود را عقاب میخواند؛ او یهوه عقاب، عقاب پدر است.
و دلیلی که او این کار را انجام میدهد، این است که عقاب میتواند فراتر از هر پرندهی دیگری پرواز کند و اینکه او متفاوت از پرندگان دیگر آفریده شده است. حال، عقاب آشیانهاش را مانند مرغها و غیره بر روی زمین نمیسازد، بلکه برای ساختن آشیانهاش به ارتفاعات میرود.
و چیز دیگر این است که او پرندهای است که خاص آفریده شده است. حال، اگر شاهین، کلاغ، باز یا هر پرندهی دیگری سعی کند او را تا آسمان تعقیب کند، متلاشی خواهد شد؛ چون برای این کار ساخته نشده. او باید خاص باشد که بتواند به آن بالا برود. پرهای او نسبت به پرندگان دیگر محکم و فشردهتر است.
و، و چشمان او تیزتر از هر پرندهی دیگری است. و هر چقدر که ارتفاع میگیرد، میتواند مصافت طولانیتری را ببیند. خوب، برخی از پرندگان دیگر وقتی به ارتفاع مناسب خود میروند، نمیتوانند چیزی را ببینند. و چنین است… خوب، زمانیکه آنها آن اعتقادنامه را ترک میکنند، چیزی درموردش نمیدانند. “ایام معجزات تمام شده است.” چرا؟ آنها نمیتوانند آن را ببینند.
اما عقابها میتوانند به آسمانها بروند، آسمان آسمانها در آن بالا. اگر نتوانید ببینید، بالا رفتن چه فایدهای دارد؟ آه، خیلی خوشحالم که یکی از آنها هستم، با یکی از آشیانههای مملو از عقاب در ارتباط هستم.
بیایید به عهد عتیق برگردیم، به کتاب امثال که به دست سلیمان یکی از خردمندترین (به استثنای خداوندمان عیسی) مردان جهان نوشته شده است. عیسی مانند سلیمان نبود، چون سلیمان از یک زن به دنیا آمه و پدری زمینی به نام داوود داشت. اما عیسی پسری متولد شده از یک باکره بود و تماماً انسان نبود؛ لیکن او خدا بود، خدا-انسان، و او بیش از یک انسان بود، او در کنار الوهیت، انسان نیز بود. میبینید؟ اما سلیمان مانند من و شما فقط یک انسان بود و او از خدا طلب حکمت کرد تا بتواند سلطنتش را اداره کند. و او عطیهی حکمت داشت، باهوشترین مردی که تا به حال شناختهایم (به استثنای خداوندمان عیسی). او امثال را نوشت، و فکر میکنم آنها بسیار خوب هستند.
حال به کتاب امثال میرویم، باب اول یا دوم، چند آیهی نخست از باب دوم کتاب امثال، از آیهی یک باب 2 امثال شروع میکنم، از آیهی 1 شروع میکنم، ادامه نصیحت سلیمان به فرزندش است، “پسرم! اگر…” ببخشید.
امثال 3:1 درست است. متاسفم. به یادداشتم نگاه کردم و میبینم که امثال باب 3 است نه یک یا دو. متاسفم. امثال 1:3.
“ای پسر من! تعلیم مرا فراموش مکن و دل تو اوامر مرا نگه دارد، زیرا که طول ایام و سالهای حیات و سلامتی را برای تو خواهد افزود. زنهار که رحمت و راستی تو را ترک نکند. آنها را بر گردن خود ببند و بر لوح دل خود مرقوم دار. آنگاه نعمت و رضامندی نیکو، در نظر خدا و انسان خواهی یافت. به تمامی دل خود بر خداوند توکل نما و بر عقل خود تکیه مکن. در همهی راههای خود او را بشناس و او طریقهایت را راست خواهد گردانید.”
آه، این زیباترین آیه است. حال میخواهم برای متن از آیهی 5 استفاده کنم، «بر عقل خود تکیه مکن».
حال، این متن برای ایامی که در آن زندگی میکنیم، بسیار عجیب است؛ چون امروزه تأکید قطعاً بر آموزش و پروزش و درک خودمان از مسایل است، روز یادگیری. اما امروز اینجا درمییابیم که این سخن عجیب مانند دیگر آیات دارای جایگاه است و اعتماد ما بر خداوند است که اجازه میدهد جایگاه آن را ببینیم.
امروز فرزندانمان را به مدرسه میفرستیم تا درک پیدا کنند. سپس بعد از اینکه آنها مدرسهی ابتدایی را تمام میکنند، آنها را برای درک بهتر علم به دبیرستان میفرستیم. پس از اینکه آنها دبیرستان را تمام میکنند، برخی از بچهها بخت با آنها یار است و به دانشگاه میروند، تا تحصیلات و درکشان از علم را تکمیل کنند. چه چیزی را میآموزند… اغلب اوقات برای گرفتن یک شغل باید حداقل درک مقطع دبیرستان، یا دانشگاه یا غیره را داشته باشید.
با این حال، سلیمان حکیم به ما گفت که بر آن تکیه نکنیم، بر عقل خود تکیه نکنیم، این چیزها را نیاموزید. چون… ما تعجب میکنیم که چرا او چنین چیزی گفته است، به این دلیل که معمولاً درک مدرن و امروزی ما حکمت انسانی است، که برخلاف کلام خداست. فکر میکنم این چیزی است که سلیمان سعی داشت به پسرانش نصیحت کند، نه اینکه بیسواد باشند، بلکه به عقل خود تکیه نکنند.
من فکر میکنم که امروز این نصیحت خوبی است که به پسرانمان و پسران خدا بگوییم، داشتن تحصیلات ایرادی ندارد، هیچ ممانعتی ندارد، اما زمانیکه تحصیلات در تضاد با کلام خداست، آن موقع به کلام خدا تکیه کنید و تحصیلاتتان را کنار بگذارید، میبینید، چون، کلام. تحصیلات خواهد ایستاد و شغل خوبی به شما خواهد داد، شاید جایگاه خوبی در میان مردم خردمند به شما بدهد، اما، این مشکلی ندارد، این احتمالاٌ به شما کمک زیادی خواهد کرد، در مسائل مالی و معیشت زندگی، شاید زندگی را برای شما کمی بهتر کند.
اما یک چیز را به یاد داشته باش پسرم! باید بمیری. مهم نیست چقدر تحصیلات داری، چقدر فرهنگ اندوختهای، باید با مرگ روبرو شوی، چون مکتوب است که: “مردم را یک بار مردن و بعد از آن جزا یافتن مقرر است.” و خدا، زمان… مرگ آنقدر هم بد نیست، اما قسمت بد آن در داوری آمدن است. حال، شما میتوانید بمیرید، “لیکن بعد از آن جزا یافتن مقرر است.” و خدا نخواهد پرسید زمانیکه در زمین بودید، چقدر تحصیل کردهاید، چقدر علم انباشته کردهاید، آیا لیسانس هنر دارید، یا هر مدرک دیگری که دارید، حتی یک نخست وزیر. اینها از شما خواسته نمیشود.
لیکن این از شما پرسیده خواهد شد، درمورد درک کلام خدا چه کردید. در این مورد است که سؤال خواهند پرسید، چون آن. تحصیلات شما خوب است، اما کلام خدا حیات است. “کلام من حیات است” و شناختن آن حیات است. و او گفت: “او را بشناسید.” او کلمه است. بنابراین شما فقط میتوانید از طریق کلام او را بشناسید، چون او کلمه است. از این طریق او را خواهید شناخت، توسط کلامش.
ممکن است کسی بیاید و بگوید: “این خداست” یا “آن خداست” یا “خدا این است” یا “این درست است” و “آن درست است” اما ما به کلام بازمیگردیم، که حقیقت است.
و کلام مانند ستارهی شمال است، یک ستاره حقیقی. مهم نیست زمین به چه سمتی شناور است، آن ستارهی شمال در مرکز زمین قرار میگیرد. شما قطبنمایتان را با ستارهی شمال تنظیم کنید. همیشه در مرکز زمین است. ستارههای دیگر همراه زمین شناور هستند، لیکن ستارهی شمال ثابت میماند.
حال قطبنما آن روحالقدس است و مقصد ثابت شما ستارهی شمال است، بنابراین روحالقدس همیشه به کلام اشاره میکند. روحالقدس شما را به چیزی غیر از کلام خدا هدایت نمیکند. چطور شخصی میتواند یک اعتقادنامه را بپذیرد، زمانیکه آن مغایر کلام است و بعد بازهم بگوید که روحالقدس را دارد؟ روحالقدس شما را به دور شدن از آن هدایت میکند. باید خود روحالقدس شما را به سمت کلام هدایت کند، چون او کلمه است. او کلمه است و فقط او میتواند… وقتیکه آهنربای داخل قطبنما با به سمت قطب شمال تنظیم میشود، فقط همان مسیر را نشان میدهد. زمانیکه روحالقدس نویسنده، مؤلف و احیا کنندهی کلام است، چطور میتواند به چیزی غیر از کلام خدا اشاره کند؟
بنابراین زمانیکه شخصی میگوید روحالقدس را دارد و چیزی مغایر کلام خدا را میپذیرد، این نشان میدهد که آنها روحالقدس راستین را ندارند. میبینید؟ ممکن است روح باشد، با این مخالفت ندارم، اما روحالقدس مسیح نیست. حال، میدانید، آنها بارها روحهای یکدیگر را میگیرند؛ این ممکن است به یک چیز خاص در یک گروه اشاره کند، اما آن به مسیح اشاره نخواهد کرد. ولی روحالقدس همیشه به مسیح اشاره میکند و مسیح کلمه است.
ما این امر را به وضوح در کتابمقدس میبینیم. یا، من میبینم. شاید اشتباه میکنم، اما به نظرم اشتباه نمیکنم؛ چون: “به عقل خود تکیه مکن.” اگر به عقل خود تکیه کنید، آنگاه موظف شدهاید که راه راست خارج شوید. شما نمیتوانید به عقل هیچ کسی تکیه کنید، وقتی بحث حیات است. برای یافتن حیات، شما باید به کلام خدا تکیه کنید. آن حیات است.
ما این را از ابتدا میبینیم. این امر از ابتدا به وضوح به ما شناسانده شد که خدا کلامش را به خانوادهاش که بر روی زمین بودند، داد تا به آن زیست کنند. فقط کلامش را، تا به آن زیست کنند. حال، این از طریق خوردن آن میوه نبود و یا هر چیز دیگری. بلکه آنها باید تا به ابد به کلام او زیست میکردند. و تا آنجا که آنها آن کلام را نگه داشتند، جاودانه زیستند. اما نخستین کلمهی آن عبارت در جای اشتباهی قرار داشت و کل زنجیره پاره شد و نژاد بشر در مرگ غوطهور شد. میبینید، حال ما آگاه هستیم.
حوا که بدون شک انسان هوشمندی بود؛ نخستین انسان پس از آدم که پسر خدا بود. و حوا در آن مکان قرار داشت که گناهی وجود نداشت، هیچ جایی برای گناه وجود نداشت، او قطعاً باید درک عالی از ماهیت خدا میداشت. چون او و شوهرش هر روز بعدزظهر و شب در خنکای باغ قدم میزدند و صورت به صورت با خدا صحبت میکردند. چه کار ناعاقلانهای، زمانیکه یک شخص صورت به صورت با خدا صحبت کند، هر روز و سپس به سوی استدلالهای کسی برود که با منطق او را از کلام خدا دور کند.
ما هنوز آنها را داریم. آنها پس از نشستن در حضور خدا، بسیار آسان با استدلال از کلام خدا دور کرده میشوند. آنها موعظهی کلام خدا را میبینند، آشکار شدن کلام خدا را، میخوارهها و گناهکاران به محراب میآیند و در مسیح خلقتی تازه مییابند، مردمی که شهرت بدی داشتند تبدیل به خانمها و آقایان متشخص میشوند، همهی اینها را میبینند و سپس از آن چیز مبارک که آنها را به سمت حیات هدایت کرده دور میشوند؛ بعد منحرف شده و به سوی یک اعتقادنامه میروند، تا محبوبتر شوند، یا، یا آنطور که میگویند وارد طبقهی بهتری از مردم شوند.
چرا، شما در بهترین طبقه موجود هستید، پسران و دختران خدا. خوب، من این همراهی را بیش از همراهی تمام شاهان و حاکمان و چیزهای دیگر دوست دارم. آن دسته از مردم فروتن را به من بدهید، حتی اگر دست راستشان را از چپشان تشخیص ندهند. تا زمانیکه آنها خدا را میشناسند، او را دوست دارند و او را خدمت میکنند، آنها برای من اشخاص معروف آسمانی هستند، بله آقا!
حال، اما درمییابیم که حوا به آسانی توسط شیطان از کلام خدا منحرف میشود، او به عقل خودش تکیه کرد، چون شیطان چیزی را برای او برجسته کرده بود که از نظر او درک حقیقی خدا نبود. اما دشمن، شیطان چیز دیگری به او گفت و او آن را باور کرد.
حال، نتایجش را میبینیم. این عمل کل نژاد بشر را در مرگ فرو برد، چون نخستین مادر روی زمین به عقل خودش تکیه کرد، برخلاف کلام خدا، و کل نژاد بشر را در مرگ فرو برد. حال آیا به این ایمان دارید؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] این کلام است. خوب، یک زن همیشه…
کلیسا در کتابمقدس به یک زن تشبیه شده است. و کلیسای امروز میتواند چندین عقیدهی اشتباه و اعتقادنامه را بپذیرد و کل جماعت را وارد یک جدایی از خدا کند. مردمی که این چیزها را میپذیرند، از منظر کلام خدا درست مانند حوا هستند. این کار بارها و بارها انجام شده، تا زمانیکه کل نسل از کلام خدا دور شود.
و زمانیکه کلام متجلی شده است، کلام آشکار شده است، آنها آن را نمیپذیرند، چون این کار را نمیکنند، چون آنها به عقل خود تکیه میکنند. “این کلیسا اینجا ساخته شد. اینجا مکان زیبایی است. این یک سازمان بزرگ است. این عضوی از یک بدنهی مردمی بزرگ است. چرا نباید به آنجا تعلق داشته باشیم؟ من به آن اطمینان دارم.” به عقل خودتان اعتماد نکنید، بلکه به کلام خدا اعتماد کنید.
حال، حال این تمام شد، درنهایت، در مرگ تمام بشریت، همانطور که گفتم و هم اکنون هم میگویم، به بسیاری از مردم که به عقل خود، تعالیم اشتباه و اعتقادنامهها و غیره تکیه میکنند، آنها مدعی هستند که “تمامیت کلام خدا راست نیست، اینکه قسمتی از آن الهام شده و قسمتی الهام نشده است.” چطور میتوانید به کتابمقدسی که قسمتی از آن الهام شده و قسمتی دیگر الهام نشده، ایمان داشته باشید؟ اگر یک، اگر یک عبارت اشتباه باشد، کل آن اشتباه خواهد بود. باید تمام کتابمقدس درست باشد، کاملاً و دقیقاً درست.
و برخی از این به اصطلاح معلمین منحرف مدارس کتابمقدس، علم انسانی را تعلیم میدهند؛ اجتماع میکنند، آنها دور هم جمع میشوند، در شورای انسانی مینشینند و میگویند: “حال ببینید، ایام معجزه در زمان شاگردان به پایان رسید.” و مردان بسیاری زیر اسقف یا مردان رده بالا آنجا مینشینند و میگویند: “خوب، اگر من با او موافقت کنم، بدون شک ممکن است در موقعیت جانشینی او قرار بگیرم.” میبینید، سپس شما به عقل خود تکیه میکنید، عوض اینکه برای کلام خدا روی دو پای خود بایستید. این باعث این چیزها میشود.
چندی پیش شخصی… من در یک جدل در رابطه با مالیات بر درآمد بودم. و آنها به من گفتند: “چرا، گمان میکنم اعضای هیئت امنای تو چیزی جز عروسک خیمه شب بازی نیستند.”
من گفتم: “اگر شخص امینی در هئیت امنا داشتم که نظر دیگری داشت و نایستد و (برایم مهم نیست چه کسی در این مورد صحبت میکند) و نظرش را در این مورد بیان نکند، او را از هیئت امناء بیرون خواهم کرد.” بله آقا! حتی اگر نظر او مغایر با ایمانم باشد، میخواهم او آنچه را که فکر میکند درست است، بگوید. به همین دلیل او را آنجا گذاردهام، خواهم دید که او در این مورد چه میگوید. اما این را داریم.
توجه کنید، عیسی در انجیل یوحنا باب 10 گفت: “گوسفندان من آواز مرا میشناسند.” مطمئناً منظور او از آواز، کلام اوست، زمانی که او سخن میگوید. “گوسفندان من آواز مرا میشناسند. درستی و حقانیت آواز من به آنها ثابت شده است. ثابت شده است که این آواز من است.” حال، توجه کنید، آنها نباید از آواز دیگری پیروی کنند. آنها این کار را نمیکنند. “گوسفندان من آواز مرا میشنوند و از یک غریبه پیروی نخواهند کرد.” به عبارت دیگر، آنها آواز یک الهیاتی را که یک تعلیم مغایر کلام است، درک نمیکنند. گوسفند آن را درک نمیکند، دیشب، همانطور که عقاب جیکجیک مرغ را درک نمیکرد. آن را درک نمیکند، چون او یک عقاب بود. این امر درمورد فرزند راستین خدا نیز که تولد دوباره یافته صادق است، آنها فقط چیزهایی را درک میکنند که از خداست.
حال شخصی میگوید: “خوب، حالا نگاه کن، میتوانی این کار را انجام دهی، فکر میکنم. باور دارم که این راه درستی نیست. ایمان دارم که ایام معجزات تمام شده است. باور ندارم که آن شفای الهی است. این را باور ندارم.” حال این سخنان هرگز در گوش یک مسیحی ایماندار راستین و تولد دوباره یافته نمیماند، او آن را درک نمیکند. چطور انسانی که به خدا ایمان دارد و میتواند کتابمقدس را خوانده و ببیند که او دیروز امروز و تا ابدالآباد همان است، میتواند چنین چیزهایی را بپذیرد؟ من این را درک نمیکنم. پس آنها به عقل خود تکیه نمیکنند.
درست مانند یک کودک. شما یک نوزاد کوچک را در نظر بگیرید، او به دنیا میآید، او را در آغوش مادرش بگذارید، او از شیر مادرش میخورد، شیر گرم، سر کوچکش را روی سینهی مادرش تکیه میدهد، با اینکه چند ساعت بیشتر عمر ندارد. یک یا دو روز بعد او را از مادرش جدا کنید و بدهید تا از پستان یک مادر غریبه شیر بخورد، او پاهای کوچکش را بالا میبرد و داد میزند. میبینید، او چیزی از مادرش دارد، چون او قسمتی از مادرش است، با این حال طبیعت راهی را برای او مهیا ساخته تا مادرش را بشناسد.
اگر طبیعت راهی برای کودک مهیا ساخته تا از بدو تولد مادرش را بشناسد، چقدر بیشتر او یک پسر خدا دارد که بواسطهی روح خدا متولد شده است. او مادرش را میشناسد. او میشناسد، چون از کلام متولد شده، و او کلام را درک میکند. او را در یک مکان عجیب قرار دهید، او قطعاً از آنجا دور میشود، با سرعت تمام از آنجا دور میشود. چون او دارد، او تکیه نمیکند… شخصی گفت: “صبر کن، عزیزم! حالا او مادرت است.”
او مادرش نیست، چون او راهی دارد برای تشخیص اینکه او بخشی از مادرش است. او مادرش است، هیچ کس دیگری نمیتوان جای او را بگیرد. او مادرش را میشناسد. توجه کنید، دقیقاً چنین است. خدا همه چیز را موافق جنس خود آفرید.
احشام را موافق جنس احشام. اغلب زمانیکه گله را حرکت میدادیم، کل گلهی گاوها و گوسالههای کوچک را حرکت میدادیم، همیشه برایم جای تعجب بود که آنها چطور مادرشان را میشناسند. حال، آنها از کوهها پایین میآیند، احشام درهم و قاطی هستند. گاوی که با گوسالهاش است، گوساله اگر واقعاً گرسنه باشد ممکن است کمی از شیر گاو مادر دیگر بخورد؛ اما زمانیکه آنها را در چمنزار متوقف میکنیم، مادر در آن شلوغی گاوها و گوسالهها حرکت میکند، گوسالهی خودش را پیدا میکند و گوساله به دنبال مادرش میدود. او صدای خاص گوسالهاش را میشناخت. او برای گوسالهاش نعره میزند و مادران دیگر هم نعره میزنند، تا آنجا که دیگر صدای فکر خودتان را نمیشنوید، اما آن گوسالهی کوچک ندای خاص مادرش را پیدا میکند، چون او بخشی از مادر است.
و یک مسیحی تولد تازه یافته از آسمان، او بخشی از کلام است. درست است. او از مادر دیگری پیروی نمیکند. او بخشی از کلام است. او با کلام میماند. پولس میگوید: “اگر کرنا نیز صدای نامعلوم دهد، که خود را مهیای جنگ میسازد؟” او صدای کلام را میشناسد. توجه کنید که چگونه دست از پیش معین شدهی خدا ایشان را همراهی میکند. او میداند که از پیش معین شده است، او در راستی انجیل بود. او میدانست که توسط روح خدا متولد شده بود. او میداند که روح خدا نمیتواند کلام او را انکار کند، بنابراین او از یک غریبه پیروی نخواهد کرد. توجه کنید چطور…
به یادداشتی که اینجا نوشته بودم، نگاه میکردم. از آن گذر کردم، اما آن آیه را دیدم، فکر کردم که بار دیگر به آن اشاره کنم. توجه کنید که گوسفندان از پیش معین شدهی او چطور او را پیروی میکنند، درست در ایامی که بزرگترین الهیدانان تاریخ را داشتیم. آنها خارج میشوند، چون او را میشناسند. آنها میدانستند که کلام چه چیزی را برای آن روز وعده داده است. آنها میدانستند وقتی مسیح بیاید، چه شکلی خواهد بود. و شمعون پطرس نزد او آمد، آن زمان فقط «شمعون» بود.
و اندریاس سعی کرد در این مورد به او بگوید که “این مرد مسیح است.” خوب، البته، شاید پطرس کمی لجوج بود و نمیرفت.
اما زمانیکه به حضور عیسی رفت، آنگاه عیسی گفت: “تو شمعون پسر یونا هستی.” حال ما میدانیم که عیسی به شاگردانش گفت که آنها را میشناخت، آن هم «پیش از بنیاد عالم». آنها خصوصیتهایی از افکار او بودند. بنابراین، آن دانهای بودند که در او قرار داشتند. و او میدانست که کلام گفته و وعده داده شده است که مسیح یک نبی خواهد بود. و زمانیکه آن را دید، ماهیگیری را کنار گذاشت. او میدانست که تورش را خواهد انداخت، چون او رفته و صیاد جانها میشد. چون…
حال، اشخاص دیگری آنجا ایستاده بودند، آنها انجام همان کارها را دیدند و لقب «روح شیطانی» را به آن دادند. آنها الهیدانان بودند، چون به مذاق تعالیم الهیاتی آنها خوش نیامده بود. آنها آن را رد کردند، چون به عقل خود تکیه کردند، با دکترهایشان، زمانیکه عیسی مسیح در تحقق کلام وعده آمد، آنها کور بوده و ندیدند. آنها بجای گوش دادن به خدا، به آنچه کاهنها میگفتند، تکیه کردند؛ به آنچه کلیسا میگفت.
حال عیسی آنها را از این بابت توبیخ کرد. او گفت: “کتب را تفتیش کنید، زیرا شما گمان میبرید که در آنها حیات جاودانی دارید؛ و آنها است که به من شهادت میدهد. این آیاتی که از شما خواستم تفتیش کنید، به شما خواهند گفت من که هستم.”
اما به کلام گفته شده تکیه نکردند، بلکه به عقل خود تکیه کردند. آنها به عقل خود تکیه کردند. کتابمقدس به ما میگوید که آنها حجاب داشتند. حجاب الهیاتشان آنها را کور کرده بود. شما میگویید: “برادر برانهام! به چه چیزی میخواهی برسی؟”
تازه پرداختن به این موضوع را آغاز کردم. این اتفاق بار دیگر در حال وقوع است، تا زمانیکه مردان و زنان و مردم به یک کلیسای خاص که در آن عضو شدهاند، تکیه کنند؛ به اینکه کلام خدا در این مورد چه گفته، اهمیتی ندهند. آنها در همین مسیر قرار میگیرند، بر عقل خود تکیه میکنند و کلام خدا را نادیده میگیرند، گویی هرگز نوشته نشدهاست. این دانهی سبز نشدهی حیات انسان است. حیات جسمانی را دارد، اما حیات روحانی را در خود ندارد تا بدان وسیله زنده شود. حجاب بر صورت آنها بود.
حال توجه کنید، آنها افکار خود را درمورد چگونگی خدا داشتند، آنها افکار خود را درمورد اینکه مسیح باید چگونه باشد داشتند. اما کلام گفته بود که مسیح باید چطور باشد. حال، میبینید، آنها درک خود را از چگونگی مسیح داشتند. بدون شک، اما چیزی که کاهن اعظم گفت: “همهی کاهنان زیر من هستند، حال زمانیکه مسیح بیاید… ما معبد بزرگی در اینجا ساختیم. ما تمام این کارها را کردیم. و کتابمقدس میگوید که او ناگهان به هیکل خود خواهد آمد و تمام این چیزها. زمانیکه مسیح بیاید، او مستقیماً به این بالا آمده و خود را به ما خواهد شناساند و میگوید من مسیح هستم. من رسیدم. من مسیحی هستم که شما به دنبالش بودید.” خوب، زمانیکه مسیح آمد، به شیوهای متفاوت از آنچه آنها فکر میکردند، آمد. آنها او را نشناختند. آنها نمیدانستند او کیست. اما…
آه، اگر.. اگر یک شخص ریاکار به آن بالا رفته و میگفت: “من مسیح هستم.” چه میشد؟ من دکتر فلان و فلان هستم. آنها او را میپذیرفتند.
اما زمانی نزد مردی میآیید که در تاریکی شب به دنیا آمد، هیچ تحصیلاتی از مدارس نداشت، هیچ سمیناری نداشت، هیچ کارت دعایی؛ لیکن او تفسیر کلام خدا بود، خدای مجسم شده. “اعمالی که انجام میدهم به شما خواهد گفت که هستم. اگر کارهایی که وعده داده شده و باید انجام دهم را انجام ندادم، آنگاه به من ایمان نیاورید.”
آیا نمیتوانیم این را به زمان امروزی تعمیم دهیم؟ زمانیکه روحالقدس میآید، روحالقدسی که آنها میخواهند به یک دوره دیگر ربط دهند، زمانیکه او در عمل میآید و قدرت حیات ابدیاش را نشان میدهد، مردم میخواهند آن را «تعصب وحشیانه» بنامند. چرا؟ آنها به عقل خود تکیه کردهاند، نه به کلام خداوند. میدانید که این درست است.
شناخت، تفسیر خدا و تجلی وعدهی او است.
شاید این را بگویم و کمی روشنتر سازم. زمانیکه خدا کلامی را بیان میکند، او به هیچ مرد یا زن یا هیچکس احتیاج ندارد که بگوید معنای آن کلام چیست. زمانیکه او گفت… خوب شما میگویید: “خدا منظورش این بود.” خدا منظورش همان چیزی است که گفته است. میبینید؟
حال، او چطور کلام خودش را تفسیر میکند؟ با محقق ساختن آن. کتابمقدس میگوید: “باکرهای آبستن شده…” و او آبستن شد. این هیچ تفسیری نیاز ندارد. خدا گفت: “روشنایی بشود…” و چنین شد. این هیچ احتیاجی به تفسیر ندارد.
خدا همچنین گفت که در ایام آخر: “او روحش را بر تمام بشر خواهد ریخت.” و این کار را کرده است. این هیچ احتیاجی به تفسیر ندارد. این فقط به پذیرش نیاز دارد، شخصی که بپذیرد خدا چه کاری انجام داده است. این احتیاجی به تفسیر ندارد. خدا خود کلامش را تفسیر میکند. خدا چیزهایی که میبینیم، وعده داد؛ روز به روز، کارهایی که در ایام آخر خواهد کرد.
مردم امروزی مانند مردم آن زمان به عقل خود تکیه کردهاند. “شبانم میگوید این تعصب گرایی است.” اما کتابمقدس میگوید این اتفاق رخ خواهد داد. به درک چه کسی تکیه خواهید کرد؟
کتابمقدس وعده داده که در ایام آخر: “کلیسای دوره لائودیکیه بسیار ثروتمند خواهد شد، به کفاف خواهند گرفت… یا به کفایت خودشان، «من پولدار هستم. من به چیزی نیاز ندارم. من بعنوان ملکه بر تخت فرمانروایی نشستهام.»” و او ثروتمند است. و او گفت: “نمیدانی که تو مستمند هستی.” حال، این کل دورهی کلیسا است، کلیسا. “به کلیسای لائودیکیه… و نمیدانی که تو مستمند و مسکین هستی و فقیر و کور و عریان.” او در ثروت دنیا نشسته است، کرورها کرور و هزاران هزار، و هزاران عضو، تقریباً ثروت دنیا را در دست دارد. همهی اینها را کنار هم بگذارید، در این روز کلیسای کاتولیک و پروتستان را کنار هم بگذارید، آنها ثروت دنیا را دست دارند.
ما در این کشور واماندهایم. به من درمورد خط زندگی میگویند، ما مالیاتی را اکنون پرداخت میکنیم که چهل سال بعد به ما پرداخت خواهد شد. مالیاتی که هم اکنون میدهیم، چهل سال بعد پرداخت خواهد شد. اگر عیسی در آمدن تأخیر کند، مالیاتی که هم اکنون پرداخت میکنیم، زمانیکه نوه پسری کوچکم چهل ساله شود پرداخت خواهد شد. آنها این پولها را به کمکهای خارجی و هندیهایی که از گرسنگی در حال مرگ هستند، میدهند و سعی دارند مشارکت را بخرند. شما نمیتوانید مشارکت را بخرید. شما نمیتوانید دوستی را بخرید. نه، اما این کاری است که داریم انجام میدهیم. به این شکل برنامهریزی شدهایم، تا آنجا که میتوانند از مردم مالیات میگیرند، مالیات، مالیات. و ما هنوز صدها سال است، گمان میکنم، زیر بدهی جنگی هستیم که سیاستمداران ما را در آن انداختند. و حال نباید چنین باشیم. هیچ دلیلی وجود ندارد که چنین باشیم.
اما خود کلیساها هم ثروتمند شدهاند. کتابمقدس میگوید: “تقریباً کل ثروت دنیا در کلیسای کاتولیک وجود دارد.” به همین دلیل است که روسیه آن را تمام کرد، چرا روسیه آن را طرد کرد. این ریشهی اصلی کمونیسم بود، چون تعلیم داده شده بود که کلیسا چیزی است که در جایهای دیگر دنیا وجود ندارد.
زمانیکه آن بالا در فنلاند بودیم، آن پسر کوچک زنده شد. سرباز روس حاضرباش آنجا ایستاده بود و آنها گفتند: “ما خدایی را که میتواند مرده را زنده کند، میپذیریم.”
ما فرقهها، مدارس و ساختمانها را ساختیم و در انجام کاری که مسیح به ما گفته بود یعنی «موعظهی انجیل» شکست خوردیم. ما سعی کردیم دنیا را آموزش دهیم. او هرگز نگفت: “دنیا را آموزش دهید و آنکه آموزش دیده است، نجات مییابد.” شما باید تولد تازه بیابید و از روح پر شوید. به همین دلیل که در هرجا به طرز اسفباری ناکام ماندهایم. میبینید، ما ثروت داریم، ما آن را داریم.
حال چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ و زمانیکه این کلیسا، شورای جهانی کلیساها گردهم آیند، آیا نمیبینید که چه کسی رهبری آن را به عهد خواهد گرفت؟ آیا شما متودیستها و مشایخیها این را درک نمیکنید؟ مابقی شما، حتی پنطیکاستیها؟ شما میگویید که به آن ملحق نخواهید شد. شما یا وارد آن شورا میشوید، یا با فرقه درگیر میشوید. یکی از این دو کار را خواهید کرد. انتخاب درست مقابل شما قرار دارد، باید انجامش داد. علامت وحش یک نیرو است. و دقیقاً همین است. فرقهگرایی کاملاً (میتوانم با کتابمقدس آن را ثابت کنم.) علامت وحش است. “او فاحشه بود و دخترانی فاحشه داشت.” و ما میدانیم که این حقیقت دارد. مذهب سازماندهی شده مغایر با کلام خداست و در اصول خود یک ضد مسیح است. همه چیز داخل آن ضد مسیح نیست؛ اما اصول و سیستم آن ضد مسیح است، چون برخلاف کلام خدا است. هر سیستم سازماندهی شدهای این چنین است.
بفرمایید، میبینید. و شما به عقل آنها تکیه میکنید، به جای اینکه بوسیلهی آنچه خدا در این مورد گفته، به عقل خدا تکیه کنید. به همین دلیل است که اشتباه است. پسران به سمینارها و به اصطلاح مدارس کتابمقدس میروند که تحصیلات خوبی دارند. شاید در دل خود ندایی از خدا بگیرند. و آنها از آنجا بیرون میآیند، آنها آنقدر بسیار بدون سند و دید تک بعدی دارند که میگویند: “چنین و چنان، فلان اسقف. این یکی این را گفت. آن یکی آن را گفت. شورای مردمی توافق کرد، باید بدین شکل باشد.”
اهمیت ندهید که بقیه چه میگویند. عیسی گفت: “بگذار تمامی کلام انسان دروغ باشد، و کلام من راستی. مهم نیست کلام چه کسی است، کلام من راست است.”
حال چطور میدانیم چه چیزی حقیقت دارد؟ زمانیکه کتابمقدس اعلام میکند که اتفاقی رخ خواهد داد، آن اتفاق رخ خواهد داد، و به آن شکل رخ خواهد داد.
حال، کتابمقدس میگوید: “ثروت دنیا در او بود، طلا، نقره.”
حال که سیستم مالی ما بر پایهی طلا است و ما ورشکسته هستیم، حال چه اتفاقی روی خواهد داد؟ چه خواهد شد؟ میدانید، مردم پولدار این کشور، این کارخانههای بزرگ، تاجران ویسکی و تنباکو و غیره تحمل تغییر ارز را نخواهند داشت، بنابراین تنها کاری که باید انجام دهیم، قرض گرفتن است. و تنها از یک جا میتوانم قرض بگیریم. و این کار را میکنیم، حق طبیعیمان را به خاطرش میفروشیم. درست است. سپس چه خواهید کرد؟ آن سیستم مالک شماست. دیگر نمیتوانید کاری کنید.
آه، مردم! فکر که من… ممکن است فکر کنید من دیوانه هستم. اما زمانیکه صدای من با مرگ خاموش شود، این نوارها همچنان پخش خواهند شد و شما تشخیص خواهید داد چیزی که گفتم واقع شده است. اگر افکار و خواندگیام غلط بود، باید احمقترین آدم میبودم که این موضع را اتخاذ کنم، موضعی مخالف این و مقابل خدا، ممکن بود در مقابل هرآنچه از خدا بود بایستم. مهمترین چیز ایستادن بر ضد خدا است. اما من این موضع را اتخاذ کردهام، چون آن را اینجا در کلام میبینم. در کلام خدا. سپس اثبات آن، اثبات راست بودن آن را میبینم. این تفسیری است که خدا از کلامش میدهد. تفسیر خود خدا از کلامش طریقی است که او راست بودن آن را اثبات میکند.
چرا این فریسیان کور بودند؟ چه چیزی آنها را اینقدر کور کرده بود؟ از این جهت که آنها مکاشفه و اثبات کلام را نمیپذیرفتند.
و به همین دلیل است که امروز کلیساها کور هستند، دلیلش این است که مکاشفهای را که به اثبات رسیده است، نمیپذیرند. کلام چنین میگوید و آشکار شده و سپس ثابت شده است، با این حال آنها آن را نمیپذیرند.
به همین دلیل است که این یهودیان، یهودیان تا به امروز آن را نپذیرفتهاند. شما نمیتوانید درمورد عیسی مسیح با آنها صحبت کنید، چون نقاب هنوز بر روی صورتشان است و کور هستند.
و درمورد کلیسا، شما نمیتوانید درمورد انجیل کامل و قدرت خدا با آنها صحبت کنید، چون خدای این دنیا آنها را نسبت به حقایق خدا کور ساخته است و آنها به عقل خود تکیه میکنند. زمانیکه زنان به کلیسا میآیند و موهایشان را چتری میکنند، چون شبانشان به آنها میگوید: “آه، این مشکلی ندارد. آن مرد دیوانه است.” اما کتابمقدس میگوید که او با انجام این کار مرتکب خطا شده است، خدا دعایش را جواب نداد. و بعضی از این زنان رسوایی دیگری برپا میکنند و سعی میکنند واعظ شوند، آن وقت او دو اشتباه کرده است. کتابمقدس میگوید او نباید این کار را بکند، هیچ کدام از آنها را. اما سازمان کلیسا او را خواهد پذیرفت، او را مقرر ساخته و به بیرون خواهد فرستاد. آنها به عقل خود تکیه میکنند.
اگر یک کلام خدا جابجا شده، تفسیر اشتباه شود یا آن را نپذیرند، کل زنجیره پاره خواهد شد. “انسان نه محض نان زیست میکند، بلکه به هر کلمهای که از دهان خدا صادر گردد.”
چرا اینطور است، شما زنان! شما موعظات من را میشنوید که درمورد این مسائل، پوشیدن شلوراک، شلوار و موهای چتری و تمامی اینها صحبت میکنم و هر سال که به اینجا بر میگردم، شما با همان وضعیت گذشته اینجا نشستهاید. به این دلیل است که شما بجای کلام خداوند به عقل خودتان تکیه میکنید.
و ای شبانان! شما چرا کلیسایتان را پاک نمیکنید؟ چون شما بجای کلام خداوند نزد اعتقادنامههای فرقهای خود میروید. درست است. به عقل خود تکیه نکنید. خوب، به عقل خود تکیه نکنید، بلکه به کلام خداوند تکیه کنید.
آنها این را نمیپذیرند، چون آنها اثباتش را نمیپذیرند. عیسی به همراه یک انجیل، او درست همانگونه که گفته است، خواهد آمد. حتی چند بار…
یوحنای تعمید دهنده زمانیکه به زندان افتاد، کمی سردرگم بود، او به آنجا رفت… و موعظه کرد: “مسیح میآید، او غربال خود را در دست دارد و خرمن خود را نیکو پاک کرده، گندم خویش را در انبار ذخیره خواهد نمود، ولی کاه را در آتشی که خاموشی نمیپذیرد، خواهد سوزانید.” روحالقدس مانند یک چشمه پیش میرود. و زمانیکه یوحنا عیسی را بر روی صحنه میبیند، شخصی کوچک، فروتن، افتاده که به اینجا و آنجا برای زندگیاش هُل داده میشود. چرا آنها…
یوحنا نتوانست این را درک کند، بنابراین چند شاگردش را فرستاد تا عیسی را پیدا کرده و از او بپرسند که آیا او همان مسیح است. چه بیاحترامی به عیسی. پس از اینکه این نبی با کلام خدا گفت: “او را شناختم، روح را دیدم که مثل کبوتری از آسمان نازل شده، بر او قرار گرفت و صدایی را آسمان شنیدم که گفت: “این است پسر محبوب من…” و سپس یوحنا میگوید: “رفته از او بپرسید آیا آن آینده تویی یا منتظر دیگری باشیم؟”
حال عیسی هرگز کتابی را برای او درمورد نحوهی رفتار در زندان نفرستاد، یا اینکه به چه کلیسایی باید ملحق شود. لیکن او گفت: “بروید و یحیی را از آنچه شنیده و دیدهاید، اطّلاع دهید.” چون کارهایی که او انجام داد، ثابت میکرد که او مسیح، پسر خداست. “و خوشابحال کسی که در من نلغزد.”
بسیاری لغزش خوردند. بسیاری از کلام خدا لغزش میخورند. برعکس است، آنها میخواهند به عقل خود تکیه کنند. آنها نمیخواهند کلام خدا را بپذیرند. و میخواهند مسیری را پیش بروند که به آنها آموزش داده شده است. و کلیسای آنها به شیوهای که تعلیم یافته، تکیه میکند. مهم نیست که خدا گفته باشد در صبح باران میفرستد، کلیسا میگوید: “این بیمعنی است.” آنها بجای خدا به کلیسا ایمان دارند. چرا؟ آنها از کلیسا متولد شدهاند.
اما مردی که از کلام خدا متولده شده است، ذریت خداست. و ذریت خدا، کلام خداست و او تنها به آن وسیله زیست میکند. این زندگی او است.
حال، آنها به عقل خود تکیه کردند، اما آنها نمیخواستند به کلام خدا تکیه کنند. آنها بهتر میدانستند. این در کتابمقدس بود. آنها آن مرد را «روح شریر» نامیدند. چرا؟ کاهن آنها گفت: “هرکسی که برود و به موعظات این مرد گوش دهد، از کنیسه اخراج خواهد شد.”
زمانیکه یک مرد کور توسط عیسی شفا یافت. والدین او حتی از این شفا بسیار خوشحال بودند، اما از اقرار اینکه عیسی این کار را کرده است، میترسیدند. بله. او گفت، او گفت: “این پسر توست؟”
گفت: “بله.”
گفت: “چه کسی او را سالم کرد؟”
گفت: “نمیدانم.” گفت: “او بچه نیست، از خودش بپرسید. او میتواند جای خودش صحبت کند.”
چون گفته شده بود: “هر شخصی که به او، به عقل مسیح تکیه کند،” بجای عقل آنها “از کنیسه اخراج خواهد شد.” آیا موقعیت دقیقاً به همین شکل نیست؟ از شما یک سؤال ساده و واضح میپرسم. [جماعت میگویند: “آمین!”] درست است. دقیقاً همان شرایط به وجود آمده است. صرفنظر از تمام کارهایی که خدا انجام دهد، باید بر ساس عقل آنها باشد، نه آنچه خدا راست بودنش را ثابت کرده است. حال، و آن مرد پاسخ را داشت.
او گفت: “چه کسی تو را شفا داد؟”
او گفت: “او که عیسی ناصری خوانده میشود.”
گفت: “او یک گناهکار است. ما نمیدانیم او از کجا آمده است.”
او گفت: “حال این عجیب است. شما قرار است رهبران این ساعت باشید. و اینجا مردی است که چشمانم را باز کرد، این کار از شروع دنیا انجام نشده بود، و شما میگویید که نمیدانید او از کجا آمده است.” آه، خدای من!
چرا؟ آنها بجای کلام خدا به عقل خود تکیه میکردند. چون اشعیا گفت: “چشمان کوران باز خواهد شد، لنگان مثل غزال جست و خیز خواهند نمود، آبها در بیابان و نهرها در صحرا خواهد جوشید.” اما میبینید، آنها به عقل خود تکیه کردند، نه کلام خدا؛ به سیستمی که بر پا کرده بودند.
حال توجه کنید که کلیساهای امروزی نیز همین کار را میکنند. آنها یک مسابقهی بزرگ از فهمیدن را در سیستم فرقهای خود تشکیل دادهاند. آنها آنقدر درک بالایی دارند که نمیخواهند کسی آن را زیر سؤال ببرد، هیچ کس نمیتواند وارد شود، مگر اینکه به آن گروه تعلق داشته باشد.
به من نگویید، من در توسان، آریزونا زندگی میکنم. من سه سال پیش به اینجا آمدم، شورای کلیساها را ملاقات کردم و گفتم: “من برای شروع یک کلیسا نمیآیم. من برای مشارکت با شما میآیم. برای کمک به شما میآیم. من یک مبشر، خادم و غیره هستم.” آنها گفتند: “آیا به اینجا میآیید تا یک کلیسا راهاندازی کنید؟”
گفتم: “نه آقا! من به اینجا میآیم… اگر یک کلیسا بخواهم، یکی در اندیانا دارم.” گفتم: “من به اینجا میآیم چون خداوند در یک رویا من را به اینجا هدایت کرد. حال برای مدتی خواهم ماند، مگر اینکه او من را به جای دیگری هدایت کند، اما هرگز برای راهاندازی کلیسا به اینجا نیامدهام. من برای کمک به شما برادران میآیم.”
این سه سال پیش بود. من هرگز به مکانی دعوت نشدم. چرا؟ چون پس از آن یک نشست صورت گرفت و گفتند که اگر شخصی من را به پشت منبرش راه دهد، آنها آن واعظ را طرد خواهند کرد. میبینید؟ چرا؟ به عقل خود تکیه میکنند. قطعاً، این به اصطلاح، آنها درک بالای خودشان را تشکیل میدهند.
اگر اسم خود را در کتاب آنها ثبت نکنید، طرد خواهید شد. یک خادم این را به من گفت. شما میگویید: “آه، این دورغ است.” او یک پنطیکاستی بود.
جک مور و من آنجا در دالاس، تگزاس نشستیم و به او گوش دادیم. او گفت: “قرار است شخصی از دفتر خط بخورد.”
من گفتم: “چرا؟”
“چون او با شما مشارکت داشت.”
گفتم: “خوب، خطش بزنند.”
او گفت: “خوب، پس او طرد میشود.”
گفتم: “طرد؟”
او گفت: “وقتی اسمش اینجا نیست، چرا که نه.”
من گفتم: “منظورتان این است که شما شیخ کلیسای منطقهای هستید و این را باور دارید؟”
او گفت: “این حقیقت است.”
من گفتم: “تمامش کن، آقا! تو، تو… این از فیض خدا نیست، این، این، میبینید.”
“زیرا که جمیع ما به یک بدن تعمید یافتیم، و عضو آن بدن گشتیم.” برایم مهم نیست که چه عنوانی را با خودت یدک میکشی، در اینجا مهم نیست. شما قطعاً بواسطهی تولد دوباره، مسیحی میشوید. راهش این است، تنها راهی که میتوانید مسیحی باشید، نه توسط ملحق شدن به کلیسا، توسط اعتقادنامهها، نه آن چیز هیجانانگیز، یا از خواندن این و آن، نه بواسطهی تحصیلات و الهیات. شما زمانی مسیحی هستید که تولد تازه یافته باشید؛ و تولد تازه نمییابید، مگر اینکه برای تولد تازه برگزیده شده باشید. “کسی نمیتواند نزد من آید، مگر آنکه پدری که مرا فرستاد او را جذب کند.” آمین! “و من در روز بازپسین او را خواهم برخیزانید.”
این به اصطلاح مدارس کتابمقدس عالی که آنها درموردش صحبت میکنند، آنها میگویند به عقل آنها تکیه کنید. آه، خدای من! صرفنظر از چیزی که کلام میگوید، آنها میتوانند که صریح برای خود توضیح دهند و خود آن را باور کنند و کاری کنند مردمی از جنس خود آنها را باور کنند، اینکه: “ایام معجزات تمام شدهاست. چیزی بعنوان نبی، انبیاء و رسولان وجود ندارد. چیزی بعنوان عطیهی شفا و غیره وجود ندارد. همهی اینها در ایام کتابمقدس به پایان رسید.” آنها میتوانند به خود بقبولانند.
میدانید، کتابمقدس میگوید: “شما میتوانید یک دروغ را باور کنید و بابتش زیر لعنت قرار گیرید.” میبینید، این دقیقاً حقیقت است. آنها صرفنظر از هر چیزی که کلام خدا میگوید، شکل میگیرند؛ آنها به عقل خود تکیه میکنند. آنها به عقل خود تکیه میکنند و آن را باور میکنند، فکر میکنند که آن حقیقت است. شما میتوانید بارها و بارها و بارها به باور یک دروغ ادامه دهید، تا جاییکه آن دروغ برای شما مانند حقیقت شود. درست است.
اما از کجا بدانیم که این حقیقت است یا نه؟ خدا حقیقتش را ثابت میکند، چون این کلام اوست و او آن را ثابت میکند. او خود آن را تفسیر میکند.
آنها چطور به اینجا رسیدهاند؟ آنها توسط فرهنگ خود، تحصیلات خود، عقل خود، مدرک دکتری و غیره این کار را انجام میدهند، چیزهایی که از یک سمینار آمده و یاد گرفتهاند.
اما نگاه کنید، دوستان! گوش دهید. در هیچ جای کتابمقدس از ما خواسته نشده است درک کنیم. از ما خواسته نشده است که درک کنیم. از ما خواسته شده است که آن را باور کنیم. به چه وسیلهای آن را باور کنیم؟ بوسیلهی ایمان. اگر آن را درک میکنید، این باعث زایل شدن ایمان میشود. شما نمیتوانید آن را درک کنید، اما به هر صورت آن را باور دارید. من خدا را درک نمیکنم. هیچ انسانی نمیتواند خدا را درک کند. من کلام خدا را درک نمیکنم، اما آن را میپذیرم. آن را باور دارم. از من خواسته نشده است که آن را درک کنم.
من به سمینار و جاییکه درک بالای انسانها قرار دارد، نرفتم. من فقط میدانم که کتابمقدس میگوید: “عیسی مسیح دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است.” و من به همین شیوه منتظر او هستم. من میدانم که او وعده داده است در این ایام چه کند، من او را نظاره میکنم تا این کارها را انجام دهد و او آن را انجام خواهد داد. درست است. او فیض را وعده داد، من دنبالش گشتم و آن را دریافت کردم.
حال نمیخواهم خیلی زمان شما را بگیرم، اما اگر من را دقیقهای تحمل کنید، میخواهم یک سؤال مطرح کنم تا برخی از شخصیتهای کتابمقدسی را در نظر بگیریم که صرفنظر از آنچه در ایام آنها درک میشد، به عقل خود تکیه نکردند.
بعنوان مثال نوح را در نظر بگیرید. نوح در ایام پژوهش علمی عظیم زندگی میکرد. احتمالاً آنها در ایام نوح هرمها را میساختند، چیزی که دیگر نمیتوانند بسازند. حال امروزه هیچ چیزی برای بلند کردن آن تخته سنگهای بزرگ وجود ندارد. در آن روزها، آنها یک ماده شیمیایی داشتند که در رنگها قرار میدادند و با استفاده از آنها لباسها را طبیعی و خوش رنگ نگه میداشتند، حتی تا امروز. آنها یک مایع مومیایی داشتند که میتوانستند با آن مومیایی درست کنند؛ ما امروز اگر بخواهیم هم نمیتوانیم یکی از آن را درست کنیم. ما… بسیاری از هنرهایی که از دست دادهایم. آن روزی که او در آن دورهی هوشمند علمی زندگی میکرد.
عیسی گفت قبل از بازگشتش همین نوع عصر واقع خواهد شد: “چنانکه در ایام نوح بود.” حال این را باور میکنید، درست نیست؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] آیا باور دارید که عیسی این حرف را زد؟ [“آمین!”] آیا ایمان دارید که به همان دوره برگشتهایم؟ [“آمین!”] حال این در کتاب لوقا باب 17 آیه 29 است.
حال او در لوقا باب 17 آیه 30 گفت: “چنانکه در ایام لوط بود، که فرشتی خداوند…”
حال او همین کتابمقدسی که ما میخوانیم، میخواند. و زمانیکه او… برگردید و دریابید که پیش از باران نوح، ایام به چه نوع بود. برگردید و دریابید که پیش از نابود شدن زمین در ایام لوط، ایام به چه نوع بود. دریابید که چه بود، و میبینید که عیسی درمورد چه چیزی صحبت میکرد.
“در ایّام قبل از طوفان میخوردند و میآشامیدند و نکاح میکردند و منکوحه میشدند تا روزی که نوح داخل کشتی گشت و طوفان آمده، همه را ببرد.”
در ایام لوط، قبل از اینکه دنیا… آتش زمین را بسوزاند، مردم سدوم همجنسگرا، منحرف و همه چیز بودند. یک… مانند لسآنجلس امروزی؛ نه فقط مانند لس آنجلس امروزی، بلکه مانند ایالات متحده؛ نه فقط مانند ایالات متحده، بلکه مانند دنیا. این قطعاً یک انحراف بود. انسان منشاء اصلی حیات و درکش از عقل سلیم را از دست داد و توسط یک روح شریر منحرف شد، این روح شریر کل جریان طبیعی حیات آنها را تغییر داد و آنها تسخیر آن روح شریر شدند. شاید این تصویر ایام نوح نیست، نمیدانم، و ایام لوط، منظورم این است. در ایام نوح نیز خوردن و آشامیدن و نکاح کردن و منکوحه شدن، تقاضای طلاق در دادگاه و همه چیز برقرار بود.
اما، به یاد داشته باشید قبل از اینکه دنیا نابود شود، ابراهیم فرستاده شد و به او وعده یک پسر داده شد. و ابراهیم خدا را در مراحل متعددی دید، بعنوان نمونهی کلیسا که خدا را ملاقات میکند. اما درست پیش از این نابودی، پسر وعده بازگشت، یا آمد، پسر وعده داده شده بود، او آمد، خدا نازل شد و در جسم انسانی متجلی گردید، در یک انسان، سه مرد. و آنها نزد لوط رفتند، نخست نزد ابراهیم رفتند و نشستند. و اسم ابراهیم از آبرام به ابراهیم و اسم سارای به سارا تغییر کرد.
و این مرد سخنگو، الوهیم، زمانیکه برای صحبت کردن با او نازل شد، چه گفت؟ او گفت: “همسرت سارا کجاست؟”
او گفت: “او در چادر است، پشت شما.”
او گفت: “موافق زمان حیات، نزد تو خواهم برگشت.” و سارا در چادر پشت او خندید. و او گفت: “چرا سارا خندید؟” میبینید؟ حال ممکن بود او در همان لحظه به دلیل خندیدن به کلامش جان سارا را بگیرد، اما نمیتوانست این کار را بکند، چون سارا بخشی از ابراهیم بود.
و امروز، عیسی در لوقا باب 17 آیه 30 میگوید: “و چنانکه در ایام نوح واقع شد، همانطور در زمان پسر انسان…”
حال به یاد داشته باشید، «پسر انسان» یک نبی است. یهوه حزقیال را یک «پسر انسان» خواند. عیسی در سه نام میآید: پسر انسان، پسر داوود و پسر خدا. او خودش را «پسر انسان» خواند تا مردم درک کنند، چون او همان نبی بود که خدا قصد بلند کردنش را داشت.
حال توجه کنید، بعد او چه وعدهای داد؟ پسر انسان بار دیگر پیش از زمان آتش خود را آشکار خواهد ساخت. و این آخرین علامتی بود که ابراهیم پیش از آمدن پسر وعده دید؛ و او را به یک مرد جوان و سارا را به یک زن جوان تبدیل کرد. قبل… حال توجه کنید، کتابمقدس به طور خاص این را میگوید، حال باید دنبالش باشیم.
و اگر امروز دنیا و چیزهای داخلش را میبینیم که در انحراف به پیش میرود، چطور میتوانیم بگوییم مشکلی ندارد و نگوییم این چیز دیگر درست است؟ چون، شخصی، شما به عقل آنها تکیه کردهاید، نه به عقل رئیس حیات که همراه آنها در کنار دروازهی شهر سدوم ایستاده بود. حال، متوجه میشویم، ما به عقل خود تکیه نمیکنیم.
نوح به عقل خودش تکیه نکرد. آن زمان دورهی علمی بزرگی بود، اما او به عقل دورهاش تکیه نکرد. لیکن او به وعدهی خدا تکیه کرد، توسط قدرت خدا حرکت کرد و برای نجات دادن خانهاش، یک کشتی بزرگ ساخت. زمانیکه این کار کاملاً برخلاف عقل سلیم بود؛ هیچ آبی آن بالا نبود، هیچ وقت نبود. اما او میدانست، اگر خدا گفته است، آب خواهد بود. بنابراین او آموخت که به عقل خودش تکیه نکند، بلکه او با ایمان و بواسطهی وعدهی خدا حرکت کرد. روح او را حرکت داد و او آن کار را کرد.
ابراهیم، او درمورد زندگی انسانی به عقل خودش تکیه نکرد. او هفده ساله بود که با همسرش ازدواج کرد. حال او هفتاد و پنج سال داشت، و سارا ده سال از او جوانتر و شصت و پنج ساله بود. اما زمانیکه خدا به ابراهیم گفت که فرزندی از سارا به او میدهد، او به عقل خودش تکیه نکرد. بلکه او هر چیزی را، هر مدرک علمی را که برخلاف کلام خدا بود، نادیده گرفت. او با قدرت خدا را ستایش میکرد و او را میپرستید. حتی به فکر او خطور نکرد که به بدن خودش یا پژمردگی بدن سارا نگاه کند، یا بدن خودش. او هیچ چیز را در نظر نگرفت و به وعدهی خدا تکیه کرد. او به عقل خودش تکیه نکرد. او به دلایل تکیه نکرد.
شما میگویید: “چرا، برادر برانهام! به این دلیل است که خدا بیماران را شفا نمیدهد، چون دکترهای خوب بسیاری داریم.”
کتابمقدس میگوید: “ما استدلالها را به زیر میافکنیم.” ما استدلال نمیکنیم. ایمان استدلال نمیکند. ایمان باور میکند و میپذیرد. توجه کنید.
اما او بجای بیایمانی، ایمان داشت و چیزهایی نادیدنی را طوری فرامیخواند که گویی دیدنی بودند، این کاملاً برخلاف استدلال است. اما او استدلال نکرد. او فقط باور کرد. هیچ استدلالی نمیتوانست ثابت کند که آن بچه میتواند به دنیا آید. حدود بیست سال از یائسگی آن زن گذشته و بدن ابراهیم از کار افتاده بود. او بیست سال بعد در سن 100 سالگی هنوز خدا را میپرستید، برخلاف هر عقل دیگری. لیکن او بواسطهی ایمان میدانست که خدا کلامش را نگه خواهد داشت. او به عقل خودش تکیه نکرد.
زمانیکه خدا به موسی گفت تو باید فرعون… فرزندان اسرائیل را از دست فرعون رهایی دهی، اگر موسی به عقل خودش تکیه میکرد، چه میشد؟ زمانیکه او نزدیک ستون آتش ایستاده بود و خدا گفت: “برو پایین، من با تو خواهم بود،” اگر او به عقل خودش تکیه میکرد، چه میشد؟ زمانیکه او قوم اسرائیل را نزد دریای سرخ آورد، آنها مقابل آب قرار گرفتند و خدا وعدهی سرزمین وعده را داده بود، اگر او به عقل خود تکیه میکرد، چه میشد؟ اگر او به عقل خودش تکیه میکرد، “چطور میتوانم از این دریا رد شوم؟ وقت ساخت پُل را نداریم. ارتش دارد پشت سر ما میآید. دو طرف ما کوه قرار دارد. جلوی ما آب دریای سرخ قرار دارد.”
حال، اگر او به عقل خودش تکیه میکرد، دستانش را بالا برده و فرار میکرد، به پای فرعون میافتاد و میگفت: “فرعون! من را ببخش، اشتباه کردم.”
اما او به عقل خودش تکیه نکرد. بلکه دعا کرد و خدا به او گفت که به جلو قدم بردارد و دریا باز شد، که برخلاف تمام استدلالهاست. اما او به عقل خودش تکیه نکرد.
زمانیکه یوشع به همراه ده فرقهی دیگر به آنجا رفت و در آنجا راه رفت و سرزمین وعده خدا را دید، اگر به عقل خود تکیه میکرد، او برگشته و میگفت: “حال کمی صبر کنید. این حقیقت دارد. ما مانند ملخها هستیم. آنها غول جثه هستند. چطور میتوانیم بر آنها غلبه کنیم؟ ما حتی شمشیر نداریم؛ فقط چیزهایی را که برداشتهایم، داریم. چطور میتوانیم داخل شده و آن سرزمین را تسخیر کنیم؟ چرا، این کاملاً غیرممکن است. آنها از نظر تعداد از ما بیشتر هستند، پنج به یک. آنها سربازان آموزش دیده هستند و ما چیزی جز چوپان و دامدار نیستیم که از مصر آمدهاند. چطور؟ ما حتی سپر و چیزهای دیگر نداریم، چطور میتوانیم آنجا را تصرف کنیم؟”
چرا، ادراک قطعاً ثابت میکرد که آنها نمیتوانستند این کار را انجام دهند. هر مرد نظامی مانند او یا موسی میتوانست به عقل خود تکیه کند. لیکن آنها به عقل خود تکیه نکردند. لیکن آنها میدانستند که خدا گفت: “من آن سرزمین را به شما دادهام. رفته و آن را بگیرید.”
به عقل خود تکیه نکنید. اگر امروز که مریض هستید به عقل خود تکیه کنید، شاید بر روی صندلیچرخدار نشستهاید و در حال مرگ از بیماری سرطان یا بیماری قلبی هستید و دکتر به شما گفته است که خواهید مرد، اگر شما به آن عقل تکیه کنید، خواهید مرد. اما به آن عقل تکیه نکنید. قطعاً این کار را نکنید.
دیوارهای اریحا چطور، که آنها میگویند بالایش با ارابهها مسابقه میدهند، آن دیوارهای بزرگ و عظیم؟ خدا گفت: “به آنجا رفته و بارها دور دیوار اریحا راه رفته و کرنا را به صدا درآورید و همگی فریاد برآورید، و دیوار فرو خواهد ریخت.” قطعاً چنین چیزی از نظر یک ذهن جسمانی حماقت است. اما یوشع میدانست که آن دیوارها چقدر قطور هستند، چون خود دیوراهای زیادی را در مصر ساخته بود. او مصالحی را که در آنها به کار رفته بود، میشناخت؛ اینکه این دیوار برای نگه داشتن ارابهها و اسبها بر روی خودش چقدر باید محکم و فشرده باشد. اما او به عقل خودش تکیه نکرد. او باور داشت آنچه خدا گفته است، حقیقت دارد و از کلام او اطاعت کرد، و دیوارها فروریختند. او به عقل خود تکیه نکرد.
همانطور که روز یکشنبه درموردش صحبت میکردم، زمانیکه او در حال نبرد در یک جنگ بود و آفتاب در حال غروب بود، دشمن شکست خورده بود. اگر آن شب آنها دور هم جمع شده و با نیروی دیگری بازمیگشتند و بسیاری از افراد او را میکشتند. حال اگر او میگفت: “من به روشنایی خورشید نیاز دارم. باید روشنایی خورشید را داشته باشم. خوب، حال کمی صبر کنید. خدا این نظم را برقرار کرده است، و خورشید میچرخد تا زمین بچرخد. حال ببینیم، اگر بگویم خورشید بایستد… شاید اگر جهان حال بایستد، جاذبهاش را از دست بدهد، من شکست خواهم خورد؟”
او به عقل خودش گوش نداد. تنها چیزی که او گفت این بود: “ای خورشید! بایست و ای مهتاب! توقف کن.” و از او اطاعت کردند. او به عقل خودش تکیه نکرد. بلکه به وعدهی خدا تکیه کرد. “من این زمین را پیش روی شما گذاشتم، رفته و آن را تصرف کنید.”
او وعدهی روحالقدس را به شما داده است. شما میتوانید آن را در این جمع بدست آورید. شما میتوانید حالا آن را دریافت کنید.
تکیه نکنید به اینکه: “میدانید، من خسته هستم. به شما میگویم، من زیاد شام میخورم. دوست ندارم جسم من را در انجام این کار ببیند.” شما به عقل خود تکیه کردهاید.
“این وعده است برای شما و فرزندان شما و همهی آنانی که دورند، یعنی هرکه خداوند خدای ما او را بخواند.”
“دکتر که من میمیرم، او من را معاینه کرد و گفت که من سرطان دارم، آن را دارم، یا هرچیز. من باید بمیرم.” به عقل خود تکیه نکنید. خداوند خدای تو تمامی بیماریهای تو را شفا میدهد. بنابراین به عقل خود تکیه نکنید، به عقل هیچ انسانی. به عقل خدا تکیه کنید.
شمشون چطور که در میدان نبرد بود و هزار مرد به سوی او رفتند؟ و او آنجا ایستاده بود، یک مردی ریزجثه و قد کوتاه با موهای مجعد. او این کار را نکرد، او شمشیرزن نبود، چون بلد نبود، او هیچ آموزش نظامی ندیده بود. او فقط یک مرد مسن مو مجعدی نازنازی بود، پسر مامان، آنجا ایستاده بود و هزار فلسطینی از راه میرسند. خوب، او هیچ چیزی در دستش نداشت. او به پایین نگاه کرد و یک استخوان رنگ و رو رفتهی قاطر پیدا کرد و برداشت.
او گفت: “بیا حالا ببینیم، من نمیتوانم کار خاصی با این بکنم، چون کلاهخود آنها… همهی آن فلسطینیها سرباز هستند، همهی آنها نیزه دارند. همهی آنها زره نیم تنه به تن دارند. و وزن کلاه خود آنها 6 کیلوگرم است، آنها مردان بزرگ جثهای هستند. خوب، اگر بتوانم با این استخوان شکنندهی فک قاطر به کلاه خود آنها ضربهای بزنم، این استخوان تکهتکه خواهد شد. همین است.”
او به عقل خودش تکیه نکرد. او فقط چیزی را که در دستش بود، گرفت و شروع کرد به زدن فلسطینیها. و پس از اینکه هزار نفر را زد، استخوان فک قاطر هنوز در دستش بود. آمین!
اهمیتی نمیدهم که الهیات انسانی چه میگوید، به آن تکیه نکنید. به کلام خدا تکیه کنید. “عیسی مسیح دیروز امروز و تا ابدالآباد همان است.” قطعاً او به این امر باور داشت.
اگر داوود به الهیات شم… الهیات شائول گوش میداد، چطور؟ جلیات با تمام غرور آنجا ایستاده بود، و همه ترسیده بودند؛ شائول بیشتر از همه ترسیده بود. جلیات گفت: “شخصی بیرون آمده و با من مبارزه کند. نیازی نیست که همه ما بمیریم. اگر من یکی از شما را بکشم، آن موقع شما به ما خدمت خواهید کرد. و اگر یکی از شما من را کشت، خوب ما به شما خدمت میکنیم.” چرا؟ چون او شانس بیشتری برای پیروزی داشت. این کاری است که شیطان دوست دارد انجام دهد، زمانیکه او دانشگاه الهیات بیرون میآید، همهی آنها، چه زمانی همراه میشود، میبینید.
داوود کوچک آن اطراف راه میرفت و یک تکه پوست گوسفند پوشیده بود؛ او یک مرد ریزجثه حدوداً 45 یا 50 کیلویی با صورتی سرخ و شانههایی خمیده بود. او گفت: “منظورتان این است که لشکرهای خدای حی، این نامختونان به عهد، آیا آنجا ایستاده و میگذارید این فلسطینیهای نامختون لشکرهای خدای زنده را شکست دهند؟”
شائول گفت: “پسر! بیا اینجا. من شجاعت تو را تحسین میکنم، اما ایام معجزات گذشته است. دیگری چنین چیزی نداریم، میبینی. بگذار چیزی را به تو بگویم، چه کارت مشارکتی را میتوانی نشان دهی؟ ببین، تو حتی یک زره نداری. تو هیچ چیز جز یک فلاخن در دست نداری. میبینی؟ تو مدرک دکتری یا دکتری حقوق نداری. چطور میخواهی این کار را انجام دهی؟ زیرا آن مرد یک جنگجو است. چون او دکتری الهیات، لیسانس حقوق، دکتری حقوق دارد. چراکه او مدارک زیادی دارد، او میتواند دیوار خانهاش را با این مدارک بپوشاند. و تو که هستی؟ یک چوپان. “
او گفت: “ولی میخواهم چیزی را به تو بگویم. میدانی چه؟ من گهی پدر خود را میچراندم که یک شیر آمده و برهای را از گله ربود و فرار کرد. و من این فلاخن را برداشته و آن را تعاقب نموده، او را کشتم. من بره را از دهان آن شیر بیرون کشیدم، زمانیکه این کار را کردم، مقابل من بلند شده بود. برگشتم. و حال یک خرس به دنبال آن گوسفند آمد، آن را گرفته و فرار کرد. من آن را هم کشتم. حال خدا… نه مدرک دکتری من، نه عقل من، نمیتوانم به تو بگویم که چطور این کار را میکنم. نمیدانم این کار چطور انجام میشود. اما خدا…” آمین! “خدایی که من را از چنگال آن ببر و شیر رهایی داد، چقدر بیشتر من را از دست این فلسطینی نامختون رهایی خواهد داد.”
یک اسقف، شائول گفت: “میدانی، باور دارم که تو دارای خواندگی هستی، پسر! به تو میگویم، اگر به اینجا بیایی، به تو یاد خواهم داد که چطور جنگ تن به تن کنی. میفهمی؟ و من به تو میگویم که من دکتر هستم، بنابراین تو زره من را بر تن کن. میخواهم تو را بپوشانم.” داوود آنجا ایستاد و آنها مدارک دکتری، دکتری حقوق و تمامی این چیزها را به او دادند و آن مرد بیچاره حتی نمیتوانست تکان بخورد. او نمیدانست چطور حرکت کند.
او گفت: “من هرگز این را امتحان نکردهام. این زره کلیسایی اندازی من نیست. آن را دربیاور. بگذار با آنچه خدا من را در آن مدد کرده است، به پیش بروم.” این ایمان به قدرت خدا بود. او به عقل خودش تکیه نکرد. او به چیزی که شخص دیگری گفت، تکیه نکرد. او به ایمان تکیه کرد. چون میدانست که اگر خدا او را از چنگال خرس و شیر رهایی داده، چقدر بیشتر او را از دست آن فلسطینی رهایی خواهد داد.
خوب، اگر خدا شما را به اندازهی کافی دوست داشته که شما را از گناه بیرون آورد و از روحالقدس پُر کند، مشکل شما مردم بیچارهی ترسو و کم بنیه در سراسر کشور چیست؟ آیا او شما را از بیماریهایتان رهایی نخواهد داد، آن هم زمانیکه وعده داده است این کار را انجام دهد؟ کلام خدا چنین میگوید. او این کار را خواهد کرد. مطمئناً، خدا داوود را از دستان او رهایی داد.
آه، تمام انبیاء، اگر آنها در عصر خود به عقلشان تکیه میکردند، چه میشد؟ آنها هرگز سراغ آن کاهنین، کاهنین اعظم نمیرفتند و آنها را «دیوار سفید شده» و چیزهای دیگر خطاب نمیکردند. آنها هرگز مخالف آنها نبوت نمیکردند. آنها مانند برخی از انبیای امروزی میبودند، موافقت میکردند، لباسهای خوب میپوشیدند و در کاخ های پادشاهان میبودند.
اگر یحیی سعی میکرد به عقل خودش تکیه کند، چه؟ لیکن او درست پیش رفت.
آنها گفتند: “حال،کمی صبر کن یحیی! (تعمید دهنده)، درمورد ازدواج و طلاق موعظه نکن.”
او مستقیماً به سمت کاخ هرودیس رفت و گفت: “نگه داشتن آن زن بر تو روا نیست.” بله آقا! میگویید: “خوب، آیا میدانید او کیست؟ “او یک…”
گفت: “حال میدانی که چیزی نداری. تو در این بیابان هستی. اگر چنین رفتار کنی، انجمنها پذیرای تو نمیشوند.” او به هیچ انجمنی اهمیت نمیداد. اوبه عقل خود تکیه نکرد، بلکه به عقل خدا تکیه کرد. قطعاً.
در آنجا یک مرد بود که به عقل خودش تکیه کرد و اسمش یهودای اسخریوطی بود. آه، او… نمیفهمم که او چطور این کار را کرد. او صورت به صورت با عیسی راه رفت، همانطور که حوا در ابتدا با خدا راه میرفت. او اثبات را دید، او به صورت خدا نگاه کرد، همانطور که حوا در خنکی هوا در غروب این کار را میکرد. حوا در وقت غروب و خنکی باغ به مسیح نگاه کرد. و یهودا در خنکی غروب در باغ جتسیمانی و جاهای بسیار دیگری کنار او نشست و به همان مسیح نگاه کرد؛ به تعالیم او گوش داد که خود را بوسیلهی کلام ثابت میکرد، ثابت میکرد که او آن نبیای است که موسی درموردش گفته بود که برخواهد خاست. و به آنها از کتابمقدس گفت که او کیست و همه چیز. آنها اثبات آن را به دست خدا دیدند که او حقیقتاً آن کسی بود که میگفت، سپس او به عقل خودش تکیه کرد.
آه! او میتوانست این کار را بکند؟ چون او هرگز از دل نپذیرفته بود. او آن دانهی جوانه زده نبود. او پسر تباهی بود، از تباهی متولد شده بود و به تباهی بازگشت. حال ما متوجه میشویم. اما او بیرون رفت و شاید فکری در سر داشت. شاید او فکر میکرد که عیسی… او احترام زیادی برایش قائل بود. “حال، میدانید، من او را به سی سکه نقره خواهم فروخت. و اگر این کار را بکنم، پول دستم میآید و میتوانم با آن کاری انجام دهم. و او هم میتواند خود را نجات دهد.” میبینید، او نمیدانست که بر اساس کلام، او برخاسته بود تا آن جای را پُر کند.
همچنین مردم امروزی متوجه نمیشوند که در چه موقعیتی قرار دارند. مقدر شده که کلیسای لائودیکیه در این موقعیت باشد و عیسی را بیرون از کلیسا قرار دهد. او درب را میکوبد و سعی دارد وارد شود. (برادر برانهام بر روی منبر میزند.) هیچ همکاریای، در هیچ جا. او امروز کلامش را مانند هر روز اثبات میکند و آنها از آن دوری میجویند. آنها به عقل خود تکیه میکنند، تمامش همین است.
یا شاید میگویند این و آن را او تعلیم داد. شاید هم اگر او حقیقتاً عیسی را برای سی سکه نقره فروخت، چراکه با برخی از فرقههای بزرگ آن زمان مشارکت داشت، مانند فریسیها و صدوقیها. ممکن است او گفته باشد: “حال صبر کن، او میتواند از خودش مراقبت کند. من او را در مبارزات بزرگ دیدهام؛ میدانم که او میتواند از خودش مراقبت کند. بنابراین من پولی به جیب خواهم زد، به نوعی پول اندکی برای بازنشستگی. و اگر او را به آنها بفروشم، بار دیگر جایگاه خوبی در این کلیساها خواهم داشت.” میبینید؟ اما او به عقل خودش تکیه کرد، به جای اینکه درک کند او اثبات کلام خداست. و او کاری را با عیسی کرد که کتابمقدس گفته بود او انجام خواهد داد.
و امروز، کلیسای دنیا مسیح را در ایام آخر فروخته است، درست همانطور که در کتاب مکاشفه گفته آمده است. این بار دیگر روح یهودا در قالب کلیسا است، “صورت دینداری دارند، لیکن قوّت آن را انکار میکنند.” میبینید؟ درست است. حال، آه، خدای من! این به چه چیزی منتهی شد؟ مرگ. همانطور که برای حوا به مرگ ختم شد. و برای تمامی اشخاصی که از کلام خدا منحرف شده و به عقل خود تکیه میکنند، روی خواهد داد. حتی امروزه آنها میفروشند، نه به سی سکه نقره، بلکه تبدیل میشوند، آه، تبدیل میشوند به افسر عالی رتبه، برای تجربهی دانشکده الهیات. حتی ارزش سی سکه نقره را نیز ندارد، اما آنها در هر صورت میفروشند؛ درک خود از خدا را برای چنین چیزهایی میفروشند.
این چقدر از پولس رسول متفاوت است که به خوبی فراگرفت، او دارای تمامی دانش بود و میتوانست به آن فخر کند. اما او گفت: “من همه چیز را کنار گذاشتم، استدلالهایم را. من در مسیر دمشق یک ستون آتش را دیدم.” او گفت: “به نزد شما آمدم، با فضیلت سخنوری نیامدم، چون اگر این کار را میکردم، شما به حکمت انسانی اعتماد میکردید. بلکه به برهان روح و قوّت نزد شما آمدم، تا به کلام خدا تکیه کنید.” آمین! او گفت: “هرگاه فرشتهای از آسمان، انجیلی غیر از آنکه ما به آن بشارت دادیم به شما رساند، اَناتیما باد.” غلاطیان 1:8. درست است. نه آقا! او هرگز.
آن زن کوچک نزد چاه، او مبادی اخلاق نبود. اما آن زن میدانست که کلیساها با او قطع رابطه کردهاند. و، اما او هرگز بر پایهی عقل خودش درک نکرد. وقتی که آن زن عیسی را ملاقات کرد و گناهانی که کرده بود به او گفته شد، به سمت شهر دوید. درحالیکه انجام این کار برای یک زن درست نبود، اینکه به شهر برود و چیزی بگوید، چون او یک فاحشه بود. اما زمانیکه او عیسی را ملاقات کرد، او هرگز به عقل مردم آن ایام تکیه نکرد. او آمد و گفت: “بیایید و کسی را ببینید که هرآنچه کرده بودم، به من گفت. آیا این مسیح نیست؟” او هرگز به عقل خودش تکیه نکرد. نه.
مریم باکره، زمانیکه جبرئیل فرشته او را ملاقات کرد و به او گفت که او بدون شناخت مردی بچهای خواهد زایید. واه! هرگز. او هرگز به عقل خودش تکیه نکرد، اینکه یک زن بدون داشتن همسر نمیتواند بچهدار شود. او به این تکیه نکرد. بلکه او گفت: “اینک، کنیز خداوندم. مرا برحسب سخن تو واقع شود.” او نگفت: “چطور باید این کار را بکنم؟ چه زمانی این کار را بکنم؟ و چگونه تمام این چیزها واقع خواهد شد؟”
فرشته گفت: “روحالقدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند، از آن جهت آن مولود مقدّس، پسر خدا خوانده خواهد شد.”
او گفت: “اینک، کنیز خداوندم.” او به استدلال توجه نکرد و نگفت که این کار شدنی نیست. او فقط گفت: “اینک، کنیز خداوندم.” درست است. توجه کنید.
آن زنی که مشکل خونریزی داشت، پزشک به او گفته بود: “امیدی نیست.” او تمام عمرش را با طبیبان گذرانده بود و هیچ کدام از آنها نتوانسته بود به او کمک کند. و او به آن تکیه نکرد. زمانیکه عیسی… او در جمعیت راه رفت، و با خود گفت: “اگر محض ردایش را لمس کنم، هرآینه شفا یابم.” او نزدیک میشود.
“اما صبر کن، دکتر گفت تو حالت خوب نخواهد شد.” او سالهای سال این مشکل خونریزی را داشت. او همیشه در حال ضعیفتر شدن بود و بدتر میشد. دکترها امیدشان را نسبت به او از دست داده بودند. این تمام عقل آنها بود.
اما او با ایمان گفت. هیچ کتابمقدسی به او نگفت که این کار را بکند. اما او گفت: “اگر گوشهی ردایش را لمس کنم، شفا خواهم یافت.” و در میان جمعیت جلو رفت و او را لمس کرد. آن زن به عقب برگشت و نشست.
عیسی برگشت و گفت: “چه کسی من را لمس کرد؟” به اطراف نگاه کرد، تا اینکه او را پیدا کرد. او درمورد مشکل خونریزی به آن زن گفت.
و او در آن زمان در بدنش چیزی حس کرد. او نمیتوانست آن لحظه آن را ثابت کند، اما او در بدنش حس کرد که خونریزی متوقف شده است. او هرگز استدلال نکرد که اگر دکترها از او قطع امید کردهاند، چطور چیز دیگری میتواند به او کمک کند؟ او هرگز سمت استدلال نرفت، بلکه سمت ایمان رفت.
حال کتابمقدس میگوید: “امروز رئیس کهنهای است که میتواند همدرد ضعفهای ما بشود.” درست است؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] به سمت استدلال نروید. میگویید: “آه، این…” او گفت: “او امروز همان است. او همین الان رئیس کهنهای است که میتواند همدرد ضعفهای ما بشود. او دیروز امروز و تا ابدالآباد همان است.”
چه فکری میکنید، زمانیکه من بعنوان یک واعظ باپتیست مشغول بودم و فرشتهی خداوند من را آنجا ملاقات کرد و به من مأموریت داد که این کار کنونی را انجام دهم؟ چرا، شبان من گفت: “تو دیوانه شدهای. چرا، تو کابوس دیدهای، تو.” من گفتم: “بهتر است که همین حالا کارت مشارکت من را پس بگیری.”
او گفت: “تو چطور میتوانی حتی بدون تحصیلات ابتدایی در سرتاسر دنیا موعظه کنی؟ چطور میتوانی برای پادشاهان و حاکمان دعا کنی؟ تو حتی نمیتوانی از دستور زبان خودت به درستی استفاده کنی.”
من به دستور زبان خود اعتماد نکرده بودم. من به هیچ یک از تواناییهایی که داشتم، تکیه نکرده بودم. به من مأموریت داده شده بود. هللویاه! و من به سمت استدلال نرفتم. اگر من به استدلال گوش داده بودم، احتمالاً سالها پیش هزاران نفر مرده بودند. لیکن من پیغام را همانطور که او گفته بود، به سرتاسر دنیا بردم.
به فیض خدا بار دیگر میروم؛ نه به استدلال، بلکه بواسطهی یک مأموریت. هللویاه! من تکیه نکردم به… شما میگویید: “تو پنجاه و پنج ساله هستی.” اگر نود و پنج سال هم داشتم، فرقی نمیکرد. او هنوز همان خدایی است که با ابراهیم بود. بله آقا! به عقل خود تکیه نکنید.
و پس از اینکه علامتها داده شده و آن صدا پیروش آمد، کلیساها شروع به رد کردن من میکنند و درهایشان را رو به داکترین میبندند، هیچ کدام از آنها جرأت نمیکنند مقابل من قرار بگیرند و بگویند این درست یا غلط است. من هر کدام از آنها را به چالش میکشم. آه، ادعای باهوشی ندارم، اما میدانم که در کجا ایستادهام. درست است. آنها چه کردند؟ آنها چه کردند؟ آنها تمام درها را بستند. “حال چه میخواهید بکنید؟”
یک روز بالای یک کوه ایستاده بودم. من گفتم: “خداوند! من در کل این کشور تنها یک در باز دارم، تا آنجا که میدانم و آن هم فینیکس، آریزونا است. تنها جایی که دارم.” و شروع کردم به پایین آمدن از کوه. به وضوح تمام، همانطور که صدای هر شخص دیگری را میشنوم، شنیدم که او گفت: “تو را چه؟ تو از پی من بیا!” سپس من نه به عقل خودم، بلکه به وعدهی او تکیه میکنم.
آه، دوستان! به استدلال خود تکیه نکنید. پس شما هم با اِدی پرونت پیر فریاد بزنید:
تمامیدرود بر قدرت نام عیسی!
ای فرشتگان! به خاک افتاده
تاج جلال او را آورده
و او را بعنوان خداوند همه چیز تاجگذاری کنید
و او را بعنوان خداوند همه چیز تاجگذاری کنید
درست است. به آن چیزی که فکر میکنید، تکیه نکنید. به چیزی که شخص دیگری فکر میکند، تکیه نکنید. وعدهی خدا را با ایمان بپذیرید. این کار را میکنید؟ حال موضوع این نیست که آیا شخص دیگری این کار را کرده است یا نه، بلکه موضوع این است که آیا شما این کار را میکنید؟ شما با این عیسی ملقب مسیح چه میکنید؟ او که در این روز خود را میشناساند، همانطور که در آن زمان خود را شناساند. آیا به او ایمان دارید؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] بیایید دعا کنیم.
خداوند عیسی، شاه شاهان، رب الارباب، خدای خدایان، خداوندگار تمام فرمانروایان، اول و آخر، الف و یا، ابتدا و پایان، نو و ستارهی صبح، نرگس شارون و سوسن وادیها، ریشه و نسل داوود! بیا ای خداوند خدا، تو که دیروز امروز و تا ابدالآباد همان هستی.
این جمعیت را برکت بده، ای خداوند! این… (فضای خالی روی نوار) آماده میشوم برای شروع کردن از فردا. ما جلسهی کوچکی در اینجا داشتیم و تو در آن به ما برکت دادی. تو خودت را به ما شناساندی. من دعا میکنم، ای خداوند! که تو ادامه داده و خودت را به ما بشناسانی. امشب به ما برکت بده. ما را مدد کن. ما قوم نیازمندی هستیم.
و خداوند! تو میدانی که من دوست ندارم مردم را سرزنش کنم، اما چطور میتوانم آن آتش مقدس را مخفی کنم؟ نمیخواهم این کار را بنم، خداوند! تو از زندگی و قلب من آگاهی. باید این کار را انجام دهم. و دعا میکنم که تو در انجام این کار به من کمک کنی. فقط فیض به من عطا کن و من هرگز به خودم اجازه نمیدهم که به عقلم تکیه کنم، بلکه به وعدهی تو تکیه خواهم کرد. در نام عیسی، آمین!
از شما، از همه میخواهم که حقیقتاً برای چند دقیقه در سکوت و احترام باقی بمانید. در این جمعیت، مردان و زنانی نشستهاند که بدون شک بیمار هستند. چند نفر در اینجا بیمار و مریض هستند؟ دستانتان را بالا ببرید، و فقط بگویید: “من به کمک خدا نیاز دارم.” اکنون فقط دستهایتان را بالا ببرید: “من به کمک خدا نیاز دارم.”
حال، من افراد زیادی را نمیشناسم. این سه پسری که این جلو نشستهاند، میشناسم. آقای داوچ و همسرش را که اینجا نشستهاند، میشناسم. و فکر میکنم، فکر میکنم که این خانم خواهر مور است. مطمئن نیستم. درست است، خواهر مور؟ به غیر اینها، حدث میزنم همینها بودند، و برادر مایک بر روی صحنه. تا آنجایی که میبینم، اینها تنها افرادی هستند که من میشناسم.
لیکن پدر آسمانی وعده داده است، او در این دوره خود را ثابت خواهد کرد، درست همانطور که در سدوم این کار را کرد. آیا او وعده داد؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] او خود را آشکار میکند. آیا به این باور دارید؟ [“آمین!”]
حال با ایمان دعا کنید. سعی نکنید که استدلال بیاورید که: “چطور میتوانم او را بعنوان کاهن اعظم لمس کنم؟”
حال، کتابمقدس، عهد جدید میگوید: “او هم اکنون کاهن اعظم است. او کاهن اعظم بر رتبهی ملکیصدق است. او کاهن ابدی است. هیچ کاهنی بالاتر از او نیست. هیچ واسط دیگری بین خدا و انسان نیست، فقط مسیح.” درست است. او تنها شخص است، او دیروز امروز و تا ابدالآباد همان است.
حال باشد تا او همان کاهن اعظم باقی بماند. و کتابمقدس میگوید: “ما با همدرد ضعفهایمان میتوانیم او را لمس کنی.،” مانند آن زن کوچک که ردای او را لمس کرد، ایمان شما میتواند امشب او را لمس کند و او همانطور عمل خواهد کرد، در جسم انسانی، درست همانطور که در بلوطستان ممری عمل کرد، زمانیکه در جسم انسانی بود. آیا به این ایمان دارید؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] او وعده داده است که این کار را خواهد کرد. حال، فقط دعا کنید، هرکسی که نیازی دارد. و من، من…
همانطور که گفتم، یک عطیه مانند یک چاقو نیست که بردارید و اگر خواستید با آن چیزی را ببرید، یا آن چیز را ببرید، بتوانید این را ببرید، یا هرچیزی را که میخواهید. این عطیهی خدا نیست. میبینید؟ نه.
عطیهی خدا طریقی است که شما خود را از راه دور میکنید. عطایا و خواندگیها توسط خدا از پیش مقدر شده است. “عطایا و دعوت باز پس گرفته نمیشود.” شما با آن متولد میشوید. یک دندهی کوچک که شما آن را پوشاندهاید و نمیتوانید پا بر روی پدال بگذارید.
ایمان شما میتواند آن را راه بیاندازد، نه ایمان من؛ ایمان شما. ایمان من تنها شما را کنار میزند. با تمام دل ایمان داشته باشید که عیسی مسیح امروز زنده است.
به عقل خود تکیه نکنید، نگویید: “خوب، نگاه کنید، من در وضعیت بدی قرار دارم، برادر برانهام! شما من را نمیشناسید. من بر روی این صندلیچرخدار بودم. من…”
برایم مهم نیست که چه بودهاید، ببینید آیا خدا پایین نیامده و دقیقاً همان کاری را نخواهد کرد که با بدن فیزیکی شما زمانیکه بر روی زمین بود، میکرد. او این کار را در بدن شما خواهد کرد، در بدن من، همانطور که ما بعنوان یک واحد به او ایمان داریم. او این کار را خواهد کرد، چون وعده داده که این کار را خواهد کرد.
حال به چیزهایی که شخص دیگری میگوید، تکیه نکنید: “آه، این یک تلهپاتی ذهنی است.” این چیزی است که آنها نامگذاری کردند. گفتم که عیسی همان است. آنها گفتند که عیسی یک ساحر و «شیطان» است. اما او پسر خدا بود، چون او مطابق با وعدهی کلام خدا بود.
حال، همانطور که گفتم، جایگاههای ما، ما، ما مجبور نیستیم این شیوه را انجام دهیم، مردم را بالا بیاوریم و بر آنها دستگذاری کنیم. ما دیشب بر آنها دستگذاری کردیم. لیکن تنها چیزی که باید داشته باشید، ایمان است و سپس تشخیص دهید. شما با ایمان بپذیرید، با ایمان. نه به چیزی که… نگویید: “خوب، حالا، حالا چطور این کار انجام میشود؟”
اگر میتوانستم به شما بگویم که این کار چطور انجام میشود، این دیگر ایمان نمیبود. نمیدانم این کار چطور انجام میشود. نمیدانم، اما به آن ایمان دارم. من نمیدانم که خدا چطور یک گناهکار را نجات میدهد، اما این کار را میکند. نمیدانم خدا چطور هر یک از این کارها را میکند، اما آن را میپذیرم. او این کار را میکند و راهش این است. چون، من نمیتوانم توضیح دهم. حالا، خوب، من… هرگز توضیح داده نخواهد شد. هیچ کس نمیتواند. چون، اگر این کار را کنید، آن موقع دیگر این کار ایمان نیست.
من درک نمیکنم که چطور خدا و مسیح یک شخص هستند، اما آنها یک هستند. کتابمقدس میگوید. خوب، شما نمیتوانید این را توضیح دهید، اما آنها یک هستند. “پدر در من ساکن است، او این اعمال را میکند. پدری که در من است. اگر من اعمال او را انجام ندهم، آنگاه او نشان خواهد داد که من از او نیستم. لیکن اگر اعمال او را انجام دهم، او شهادت خواهد داد که من از او هستم.”
خوب، حال نیز همان است، دقیقاً همان. او دیروز امروز و تا ابدالآباد همان است، اگر ایمان داشته باشید.
حال یک مرد اینجا مقابل من نشسته است، او موی مشکی دارد. یک ساعت در دستش است و کت و شلوار سیاه پوشیده است. اگر به این قسمت نگاه کنید، او را میبینید که با چشمان بسته اینجا نشسته و دعا میکند. من آن مرد را نمیشناسم. پدر آسمانی میداند که من این او را نمیشناسم. اما برای یک دقیقه به او نگاه خواهم کرد، چون به نظر میرسد که او بسیار صادق است و آنجا نشسته است. از زمانیکه به او اشاره کردم، او چشمانش را بسته نگه داشته و دعا میکند. این مرد برای من غریبه است، برای دستانم. او را نمیشناسم. خدا آن مرد را میشناسد و میتواند برای من آشکار سازد. اگر آن وعده در کتابمقدس راست باشد، او میتواند برای من آشکار سازد که چرا آن مرد چشمانش را بسته و درمورد چه چیزی دعا میکند. آیا به این باور دارید؟ [جماعت میگویند: “آمین!”]
آیا این را باور دارید، آقا!؟ لطفاً چشمانتان را باز کنید، شما درست همینجا نشستهاید، به اینجا نگاه کنید. آیا ایماند دارید؟ بسیار خوب. حال میدانید که من شما را نمیشناسم. ما با هم غریبه هستیم. اما خدا شما را میشناسد. حال او شروع به گریه و اشک ریختن کرده است. چون، حال میتوانم به او بگویم که خدا به درخواست او پاسخ خواهد داد، میبینید، چون آن نور بود که او را لمس کرده بود، آن نور او را از تاریکی به نور تبدیل کرد. میبینید؟
حال، این مرد برای شخص دیگری دعا میکند و آن شخص پسر کوچکش است که کنار او نشسته است. درست است. حال، این پسر از یک اختلال معده رنج میبرد، و رودهی او هم مشکل دارد. درست است. درست است.
آنها اهل اینجا نیستند. شما اهل آریزونا نیستید. شما اهل کالیفرنیا هستید. درست است. شما خادم هستید و با کلیسای جماعت ربانی مشارکت دارید. درست است. اسم شما کشیش مک کیگ است، یا کشیش کیگ، درست است. درست است؟ دستتان را اینطور تکان دهید. حال، پسر شما شفا خواهد یافت. میبینید؟ بواسطهی ایمان شما.
حال چه؟ حال این مرد که دستانش را بالا برده است، او من را نمیشناسد، من هم او را نمیشناسم. اما آن چه بود؟ او کاهن اعظم را لمس کرد. حال، میبینید، او نمیتوانست به عقل خودش تکیه کند. حال او باید چه کند؟ حال او چه میکند؟ او باید ایمان داشته باشد آنچه به او گفته شده حقیقت دارد، چون او میداند که من را نمیشناسد. درست است.
اینجا زنی نشسته، درست مقابل من، او نیز سرش را خم کرده است. او از سرطان رنج میبرد. او هم از کالیفرنیا میآید. امیدوارم که او این را از دست ندهد. خانم آدامز. این اسم اوست. من هرگز او را در عمرم ندیدهام. بله، درست است.
یک خانم درست آن پشت نشسته است. نمیتوانم دقیقاً به او اشاره کنم، اما نور را میبینم که بالای سرش قرار دارد. او عمیقاً مشکل دارد. دیگر اینکه او مشکلی در ناحیهی گردن دارد. و چیز دیگر، او مشکلات روحانی دارد و نگرانیهایی که او را رنج میدهند. و او یک مشکل خانوادگی نیز دارد، دخترش به تازگی از خانه فرار کرده است. درست است. این حقیقت دارد، اینطور نیست؟ او دستانش را بالا برد. خانم میلر. درست است. آیا ایمان دارید؟ خدا او را برمیگرداند و بدن شما را شفا خواهد داد. حال، من هرگز او را در زندگیام ندیدهام. او کاملاً برای من غریبه است.
یک خانم اینجا نشسته است، در میان جمعیت. او اهل اینجا نیست، او هم از کالیفرنیا آمده است. او سرطان دارد و سرطان در پستان او قرار دارد. او قبلاً یک پستانش را عمل جراحی کرده و سرطان به پستان دیگر منتقل شده است. درست است. خانم کالوین. درست است. آیا ایمان دارید که خدا شما را شفا خواهد داد؟ ایمان داشته باشید. من برای شما یک غریبه هستم، خانم! شما را نمیشناسم. درست است. میبینید؟ او سرطان دارد. باشد که بدانید خدا حاضر است.
یک خانم درست کنار او نشسته است. اسم او خانم هریس است. او برای من کاملاً غریبه است. اما زمانیکه روح این زن را لمس کرد، خانم هریس را نیز به خاطر همدردیاش با این زن لمس کرد. او از کالیفرنیا میآید. درست است. او مشکلی در شانهاش دارد. ایمان داشته باشید که خدا شما را شفا خواهد داد. اگر این حقیقت دارد، دستتان را بالا ببرید تا مردم بتوانند ببینند، کاملاً غریبه.
به عقل خود تکیه نکنید. چه چیزی میتواند این کار را کند؟ این را نمیتوانید توضیح دهید. این یک تناقض است. این فراتر از توضیحات است. از آن مردم بپرسید، من هرگز آنها را در زندگیام ندیدهام، هرگز چیزی دربارهی آنها نمیدانستم. این کار میتوانست در این جلسه ادامه یابد.
اما، حال نگاه کنید، به عقل خود تکیه نکنید. بلکه به چیزی که او وعده داده، تکیه کنید. آن چه که او انجام خواهد داد. او همان روحی است که در جسم انسانی ساکن شده بود و میدانست که سارا در چادر پشت سرش خندیده است. درست است؟ و او وعده داد، پیش از اینکه دنیا توسط آتش نابود شود، آن زمان پسر انسان خود را بار دیگر آشکار خواهد ساخت، همانطور، پسر انسان (نبوتی) خود را در جسم انسانی آشکار خواهد ساخت، همانطور که او امشب با ماست، همانطور که در گذشته انجام داده بود. حال ما در چه زمانی زندگی میکنیم؟ درست در نزدیکی نابودی.
دوستان! دیگر بعنوان یک گناهکار در اینجا نایستید. مادامیکه در حضور عیسی مسیح قرار دارید، او را بپذیرید. حال، میدانم، این امری عادی است که شبانان بهانه آورده و داستان تعریف میکنند، درمورد مادری که مرده است و ادامه میدهند. درست است. اما ما براساس فوت مادر خود نمیآییم. مادر من هم مرده است؛ پدرم هم همینطور. اما ما هوشمندانه این را بر این اساس میپذیریم که خدا خود را در عیسی مسیح آشکار کرد تا گناهان دنیا را بردارد. ما آمده و به کفارهی گناهان ایمان داریم. و تا زمانیکه او کلامش را اثبات کرده است…
برایم مهم نیست که به چه کلیسایی رفتهاید، متودیست، باپتیست، کاتوالیک، مشایخی، یا هیچ کلیسایی. اینکه قبول کنید آن را متفاوت درک کردهاید و بدانید که حقیقتاً هرگز تولد تازه نیافتهاید، که نیافته بودید و بخواهید که حالا آن وعده را بپذیرید. ممکن است اکنون پُر نشوید، لیکن زمانی پر خواهید شد که… همانطور که جلسه ادامه مییابد. شمایی که میخواهید این را بر اساس آن مبنا بپذیرید، لطفاً بایستید و اجازه دهید همانجا که هستید، برایتان دعا کنم. همه در اینجا میدانند…
به عقل خود تکیه نکنید، خوب، میگویید: “من به زبانها صحبت کردم.” حال، این هیچ ربطی ندارد. من هم به سخن گفتن به زبانها معتقدم.
اما دیدهام که جادوگران، شیاطین و غیره نیز به زبانها صحبت میکنند و آن را ترجمه میکنند. درست است. از خادمین اینجا بپرسید، ما میتوانیم برادر کریچ را پیدا کنیم و شما میدانید که این درست است. من آنها را دیدهام که به زبانها صحبت میکنند، از جمجمهی انسان خون مینوشند و شیطان را صدا میزنند. مطمئناً. آنها را دیدهام که مداد را روی زمین میگذارند، مداد به خودی خود بلند شد و چیزی را به زبان ناشناخته مینویسد و جادوگر یا ساحر که آنجا ایستاده است، آن را ترجمه میکند.
بنابراین سخن گفتن به زبانها هیچ علامتی مبنی بر این نیست که شما روحالقدس را دارید. و اگر شما به زبانها صحبت میکنید و این کلام را انکار میکنید، یک جای کار میلنگد. درست است، آها، درست است. به عقل خود تکیه نکنید.
حال شخصی میگوید: “خوب، من آن را فریاد زدم.” من هم همینطور. اما به آن تکیه نکنید.
من شاهد انواع قدرتهای شیطانی بودهام که فریاد و جیغ میکشیدند. مسلمانانی را دیدهام که فریاد و جیغ میکشند، آنها در یک مکان آنقدر مشغول میشوند که میتوانند یک تراشه شیشه را در دستشان فرو کنند. آنها را در هند دیدهام که فریاد و جیغ میکشند، بالا و پایین میپرند، توپهای آبی قلاب دار را برداشته و در پوست خود فرو میکنند و بر روی ذغالهای داغ و آتشین راه میروند. درست است. و عیسی مسیح را انکار میکنند.
میبینید، به عقل خود تکیه نکنید، بلکه به کلام خدا تکیه کنید. اگر زندگی شما با این کتابمقدس سر و کار نداشته باشد، تا به هر کلمهای که در آن است، ایمان داشته باشید. شما میخواهید که به آن ایمان داشته باشید، و میخواهید که خدا ارادهاش را از طریق شما انجام دهد، چون شما میتوانید بخشی از خدا باشید، آیا ایستاده و میگویید: “من این را هم اکنون میپذیرم، برادر!”؟ شکرت، شکر! خدا به شما برکت بدهد. خدا به شما برکت بدهد. خدا به شما برکت بدهد. خدا به شما برکت بدهد. عالی. خدا به شما برکت بدهد. خدا به شما عطا کند، با تمام خلوص. شما بگویید… فقط، فقط سرپا باقی بمانید، فقط…
شما میگویید: “من عضو کلیسا هستم، برادر برانهام! اما من حقیقتاً یک پنطیکاستی هستم؛ اما وقتی زمانش فرا میرسد که بگویم حقیقتاً این کلام راست است، نمیتوانم این کار را انجام بدهم، اما من میخواهم این کار را انجام دهم. شما به من کمک کنید، برای من دعا کنید. میخواهم بایستم و بگویم…” شما میگویید: “خوب، نگاه کن، اینجا نشستهام، یا من در کلیسایی که بودم، شهادت دادهام.”اما در اعماق قلبتان میدانید که نیستید، نیستید. خدا نیز میداند که نیستید، میبینید، بنابراین چرا سرپا نمیایستید. به عقل خود تکیه نکنید، به کلام خدا تکیه کنید.
آیا افراد بیشتری بلند میشوند؟ کس دیگری میخواهد بلند شود؟ خدا به شما برکت بدهد. خدا به شما برکت بدهد. خدا به شما برکت بدهد. “خدوند من را یاری دهد.” خدا به همهی شما برکت بدهد. این خوب است. همینطور سرپا بایستید.
میگویید: “آیا این منفعتی برایم خواهد داشت؟” یک بار بلند شوید و ببینید که آیا به نفع شما خواهد بود یا نه. جدی میگویم. “برادر برانهام! من میخواهم درست باشم. من میخواهم درست باشم.”
حال، من نمیگویم که شما کلیسایتان را ترک کنید. نه آقا! درست همان جایی که هستید، بمانید؛ فقط شخصی باشید که به راستی از روحالقدس پر شده و در کلیسا است. شما میگویید: “خوب، نمیدانم که شبانم چه خواهد گفت.” اگر او مرد خدا باشد، قدردان خواهد بود که شما از روح پُر شدهاید. درست است.
“بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نیکوی شما را دیده، پدر شما را که در آسمان است، تمجید نمایند.”
خدا به شما برکت بدهد. خوب، خدا به هر دو شما برکت بدهد، و شما! برادر، شما! خدا به شما برکت بدهد، تمام شما. خدا به شما برکت بدهد. خدا به شما برکت بدهد، این پایین.
حال شما که بلند شدید! اگر بعد از بلند شدن حس بهتری دارید، فقط دستتان را بالا ببرید تا به دیگران نشان دهید که پس از بلند شدن احساس بهتری دارید. میبینید، هر دو دست. مطمئناً، که حس بهتری دارید. میبینید، شما صادق هستید. شما ایستاده و میگویید: “من یک شاهد خواهم بود.”
“هرکه اینجا برای من بایستد، من برای او در آنجا خواهم ایستاد. هر که در مقابل این مردم از من عار دارد، پسر انسان نیز در حضور پدر و ملائکه مقدسه از او عار خواهد داشت.” از او عار نداشته باشید. به استدلال خود تکیه نکنید. به کلام خدا تکیه کنید. “هر که مرا پیش مردم اقرار کند، من نیز در حضور پدر خود که در آسمان است، او را اقرار خواهم کرد.”
آیا شخص دیگری هست که بلند شود، قبل از این دعا کنیم؟ پس بیایید سر خود را خم کنیم. خدا به شما برکت بدهد، خواهر! خدا به شما برکت بدهد، برادر! قطعاً. همانطور سرهای خود را خم کردهایم، آیا شخص دیگری هست؟ خدا به شما برکت دهد. شما! حال، درست است، شما هنوز ایستادهاید. ما برای یک لحظه صبر خواهیم کرد، یک لحظه. خدا به شما برکت بدهد، برادر! خدا به شما برکت بدهد. میگویید: “آیا گفتن «خدا به شما برکت بدهد»، معنایی دارد؟” این اعلام کردن برکت من به شماست. خدا به شما برکت بدهد.
برخی از شما که نزدیک دیوار ایستادهاید و جایی برای نشستن ندارید، آیا دستتان را بلند کرده و میگویید: “من ای خدا، من.”؟ خدا به شما برکت بدهد، برادر! و شما و شما خواهر و شما برادر و شما خواهر من!
آه، روحالقدس با ملایمت در جمعیت حرکت میکند. آیا میتوانید آن را حس کنید؟ خدا به شما برکت دهد. مرد جوانی که بر روی صحنه قرار دارد! خدا به شما برکت بدهد، شما در آن گوشه! خدا به شما برکت بدهد، شما مرد جوان! بله.
آه ای روحالقدس، اکنون با تازگی در دلهای ما حرکت کن. اشتباهاتمان را به ما نشان بده، ای خداوند! ما… ما به عقل و استدلال خود تکیه نمیکنیم. بلکه ما به تو تکیه میکنیم، چون میدانیم که امروز در وعدهی الهی و به اثبات رسیدهی تو ایستادهایم. تو خودت را بالاتر از هر استدلالی شناساندهای. ما نمیتوانیم آن را استدلال کنیم یا آن را توضیح دهیم. لیکن تو اکنون درست به میان ما آمدهای، به ما شناساندی که اینجا هستی و مردان و زنان به این ایمان دارند و آن را میپذیرند.
ای خدا! هر کدام از آنها را در آغوش خود بگیر و تا زمانیکه آتش گذر کند در صخرهی ابدی مخفی کن. ما در نزدیکی سوخته شدن قرار داریم، خداوند! این را میدانیم. ما به سدوم بازگشتهایم. “لیکن عادل با گناهکار هلاک نخواهد شد.” تو فرزندانت را فراخواهی خواند، ای خداوند! تو به لوط گفتی: “از اینجا بیرون برو. بیرون برو.” ای خدا! دعا میکنم، هرکسی که امشب در این موقعیت هست، آن کس که بیرون است، و مطمئن نیست کجا ایستاده…
ای خدا،وند! آنها به این راه یک طرفه و اشتباه اطمینان نمیکنند. اگر آنها عقل سلیم داشته باشند، از چراغ قرمز رد نمیشوند، چون ممکن است کشته شوند. پس چطور میتواند یک شخص درمورد مقصد ابدی ریسک کند، با حدس و گمان پیش برود، و بدون اختیار ماجراجویی کند، آیا این است که آنها به یک کلیسا یا فرقه تعلق دارند؟ و آنها حقیقتاً نمیتوانند، نمیتوانند درک کنند که کلام خدا میتواند امروز نیز مانند آن زمان باشد و وعدهها محقق شوند. “گذشتن از دورهی رسولی.” ایشان را مدد کن، ای پدر! آنها را به دست تو میسپارم، در نام عیسی مسیح. آمین!
ممنون از شما برادران و خواهران من. بسیار خوشحال هستم که شما را برادر و خواهر خود میخوانم.
به یاد داشته باشید، در روز داوری خدا برای تکتک کلمات از من پاسخ میخواهد. هر چیزی که امشب موعظه کردم، باید بابتش پاسخگو باشم. در این مورد آگاه هستم. و هر آن کاری که از زمان کودکی کردهام، این انجیل را موعظه کردم و سپس مطرود شوم؟
حال چند نفر از شما بیمار و مریض است، امشب در اینجا، آیا میخواهید برای شما دعا شود؟ دستتان را بالا ببرید. حال، آیا یک کار دیگر برای من انجام میدهید؟ بر یکدیگر دست بگذارید. همه سر خود را خم کنید، درست همانطور که در کلیسا و این بالا بر روی صحن بودید.
خدای عزیز! در نام عیسی مسیح و در حضور او، یک حضور ثابت شده، همان کلامی که موعظه شد، تأیید شد که تو دیروز امروز و تا ابدالآباد همان هستی، بگذار روحالقدس تو اکنون بر این جمعیت قرار بگیرد. بسیاری از آنها آمده و تو را بعنوان نجات دهندهشان پذیرفتهاند. بسیاری که لغزش خورده بودند، تو را پذیرفته و بازگشتند. ای خدا! در نام عیسی مسیح دعا میکنم که تکتک افراد را شفا دهی. تو گفتی: “و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود که هرگاه دستها بر مریضان گذارند، شفا خواهند یافت.” تو این را وعده دادی، ای خداوند! و ایمانداران هم اکنون بر یکدیگر دست گذاشتهاند.
شیطان! تو شکست خوردهای. در نام عیسی مسیح، از این مردم خارج شو. این مردم را رها کن، به خاطر ملکوت خدا، در نام عیسی مسیح. آمین!
تمام شما افرادی که ایمان دارید عیسی مسیح شفا دهنده و نجات دهندهی شماست و میخواهید او را به همین دلایل بپذیرید، بایستید و بگویید: “من حالا عیسی مسیح را بعنوان شفا دهنده و نجات دهندهام میپذیرم.” عالی است. خدا را بستایید. خدایا شکرت. حال بیایید دستانمان را برافراشته و برای او بخوانیم.
دستانمان و آواز برای او
او را میستایم، او را میستایم
حمد بر برهای که برای گناهکاران کشته شد
او را جلال دهید، ای مردم!
چون خون او هر لکهای را پاک کرد
آه، آیا احساس خوبی ندارید؟ دستتان را تکان دهید. آه، خدای من! بیایید بار دیگر سرود بخوانیم.
او را میستایم، او را میستایم
حمد بر برهای که…
(به یاد داشته باشیدکه آن بره، دیروز امروز و تا ابدالآباد همان است.)
او را جلال دهید، ای مردم!
چون خون او هر لکهای را پاک کرد
دوست داشتید؟ [جماعت فریاد میزنند: “هللویا!”] آمین! دست خود را دراز کرده و با شخص دیگر دست بدهید. این انتهای جلسه است و آغاز گردهمایی شخصی. بگویید: “خدا به شما برکت بدهد، برادر مسافر! خدا به شما برکت بدهد.” این موردی ندارد. این خوب است. عالی. آیا ایمان دارید که یک گردهمایی عالی خواهیم داشت؟ [“آمین!”] بابت این جلسهی عالی خدا را شکر میکنیم، حال یک گردهمایی عالی خواهیم داشت. هرکه ایمان دارد، بگوید، آمین. [“آمین!”]
ایمان من به تو مینگرد، تو ای (بیایید حال او را نظاره کنیم) برهی جلجتا
نجات دهندهی الهی ما
حال صدایم را هنگام دعا بشنو
تمامی گناهانم را بردار
بگذار از امروز
تماماً از آن تو باشم
وقتی که پا در پیچ و خمهای تاریک زندگی میگذارم
و غم و اندوه من فزونی مییابد
امروز به تاریکی فرمان بده و دورش کن
آه، بگذار از امروز
تماماً از آن تو باشم
آمین! بگویید، آمین. [جماعت میگویند: “آمین!”] هللویاه!
او را میستایم، او را میستایم
حمد بر برهای که برای گناهکاران کشته شد
او را جلال دهید، ای مردم!
چون خون او هر لکهای را پاک کرد
چه عالی.
بسیار خوب، سرهای خود را برای دعای اختتامیه خم کنیم. نمیدانم چه کسی انتخاب شده که این کار را انجام دهد. برادر جانی مانادال از کالیفرنیا، همانطور که سر خود را خم کردهایم. حال فردا شب را فراموش نکنید، آن شروعش است. فردا شب، گردهمایی درست همینجا خواهد بود، درست در همین سالن، ساعت هفت و نیم.
خدا به شما برکت بدهد. از حضور خدا لذت بردید؟ [جماعت میگویند: “آمین!”] آمین! حال همانطور که برادر جانی ما را مرخص میکند، سر خود را خم کنیم.